کاش می دانستم تا آمدنت چند سال باید بخوابم...!


"حرف دل الهام"


پی نوشت:بهترینم! دل هرکه صید کردی، نکشد سر از کمندت/ نه دگر امید داردکه رها شودزِ بندت" سعدی"

مهربان ترینم! دلم ز مِهرِ تو صدپاره باد و هر پاره/ هزار ذره و هر ذره در هوایِ تو باد! " هلایی جغتایی
"

ادامه نوشته

دور از رخ یارم ،همه شبها،شب یلدای من است...

یلدای آدم ها همیشه اول دی نیست
هر کس شبی بی یار بنشیند شبش یلداست...

تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد

که آخر پاییز امروز است یا فرداست...  

ادامه نوشته

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن..."به بهانه بزرگداشت مقام حافظ شیرازی"

 
به یاد
خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی ...
ازاوان کودکی غزلهایش رابا عشق میخواندم.واینک بایادی ازغزلهایش به یادش چنین میسرایم

تو شاهکار خلقتیّ و رندِ خوش الحان

غزل سرایی ِ  تو برده ز ما روح و روان

مثالِ شمس و مولوی بخوانمت با جان

بگو تو با لسانِ غیب ، هزار  رازِ نهان

**************

**********************

*************

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

تویی که دیده نیالوده ای به بد دیدن

تو گر ز کوچه معشوقه ام گذر کردی

رسان ارادت ِ الهام و شوق ِ  حق دیدن

"حرف دل الهام"

بیایید لحظاتی با موسیقی روحمون رو جلا بدهیم...

 پخش آنلاین آلبوم  زیبای "ماه نو" و  ترانه "صنم" باصدای دلنشین حسام الدین سراج 

تقدیم به دوستداران هنر و موسیقی ایرانی...

ادامه نوشته

می خواهم بازهم ببوسَمَت درکوچه تنهایـی...

 

آی...! ببار باران ... ! ببار...!

چه می دانندتنها تو مانده ای برای دل من...

"حرف دل الهام"

پی نوشت ۱:سلام.دوست بزرگواری کامنت خصوصی واسم ارسال کرده بود با این مضمون که باران چی؟توی این خشکسالی یعنی هنوز هرم گرما و گرد و غبار رو احساس نکردی و...؟؟

جالبه بعد ازنوشتن حرف دلم صدای رعد و برق  من رو به سمت حیاط خونه کشوند و باعث شد نم نم بارون رو به یاد مهربان ترینم عاشقانه توی دستهام بگیرم و با یاد مهربونی هاش ببارم...

پی نوشت ۲ :دوست عزیز!  باران من همیشه بر کویر دلم می باره... در تمام فصول...!

خدایاشکرت...

ادامه نوشته

در آستانه اول اردیبهشت ماه یاد می کنم از چهار شاعربزرگ ایران وجهان...

چند دانه عشق

در گلدان دلم کاشتم

شاعری بر عاشقی پیشی گرفت

"" سالهاست شعر در خانه ام خانه دارد ""

http://www.art-arena.com/Image/saatm1.jpghttp://www.rasekhoon.net/userfiles/Article/1389/10%20mehr/04/m615.jpghttp://www.farhangkhane.ir/images/stories/malekoshoaraye.bahar.jpghttp://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/49307f6460c01c48e741238b3623ef4d.jpg

پی نوشت۱: سلام.در پاسخ به  دوست عزیزی که نوشته بودندچرا بعضی از کامنتهای پستهای قبلی رو پاسخ نداده و بعضی هاشون رو پاسخ دادم باید عرض کنم از همه دوستان ممنونم اما گاهی ضیق وقت یا نامساعد بودن شرایط نوشتاری باعث میشه و هیچ دلیل  دیگه ای نداره! 

پی نوشت ۲: باوجودیکه مناسبت اول اردیبهشت به حافظ شیرازی ارتباطی نداره اما ازاونجا که من عاشق غزلهای خواجه هستم به نیت دوست خوبم تفالی زده و از ایشان هم یاد میکنم.

*************

برنيامد از تمناي لبت كامم هنوز/  بر اميد جام لعلت دردي آشامم هنوز...

ادامه نوشته

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم...

                

 تنها می مانیم وقتی به جای پل دیوار می سازیم.

 سنگ بنای زندگی اجتماعی ارتباطات  است.

  پس پل بسازیم تا با هم دوست باشیم ...

 

                

ادامه نوشته

بیا با یک دگر حافظ بخوانیم...

"حرف دل الهام"

ادامه نوشته

مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم...

 

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بر چینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی‌یاد تو بنشینم

جهان پیر است و بی‌بنیاد ازین فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش، ملول از جان شیرینم...

 
تصنیف "سیه مژگان" با صدای سالار عقیلی
شعر حافظ
آهنگ ساز: هوشنگ فراهانی
زمان : 3:12
فرمت فایل : MP3
حجم فایل : 3مگابایت

همراه با دیدن عکسهایی از حافظیه که در ادامه مطلب است

 برای دانلود سیه مژگان کلیک کنید و لذت ببرید. 

ادامه نوشته

روز بزرگداشت حضرت حافظ + شعری زیبا از فریدون مشیری در باره حافظ

 

سلام دوستان

تفالی زدم و خواندم که:

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

 

 

تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس

 

 

طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من

 

 

بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست

سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر

 

 

هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست

بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک

 

 

دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست

گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا

 

 

خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست

میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق

 

 

ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست

حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز

 

 

زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست

                     

و  در ادامه

شعری از فریدون مشیری در بزرگداشت حافظ با استفاده از اشعار خود حافظ :

 

 

 

ادامه نوشته

عید مبعث مبارک باد.

 

 

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد

دل رمیده ما را انیس و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد

به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا

فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد

به صدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست

گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد

طربسرای محبت کنون شود معمور

که طاق ابروی یار منش مهندس شد

لب از ترشح می پاک کن برای خدا

که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد

کرشمه تو شرابی به عارفان پیمود

که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد

چو زر عزیز وجودست شعر من آری

قبول دولتیان کیمیای این مس شد

خیال آب خضر بست و جام کیخسرو

به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد

ز راه میکده یاران عنان بگردانید

چرا که حافظ از این راه برفت و مفلس شد

خیلی دلتنگتون میشم...

 

 سلام و وقتتون به خیر و شادمانی و ایام به کامتون

 یاران همراه...


پیشاپیش فرا رسیدن بهار طبیعت رو به شما و خانواده محترمتون تبریک عرض

می کنم.

                          


  امیدوارم سالی سرشار از شادکامی رو ،پیش رو،داشته باشید.  

به دلیل مسافرت تا آخر تعطیلات ازتون خداحافظی می کنم

 و اگه عمری بود و باز گشتی

دوباره  میام و واسه اونایی که  به نوعی "سنگ صبورم"هستند درد دل می کنم...

در انتهای کلام  به این دو بیت خواجه شیرازی  بسنده می کنم که :

سرسبزترین بهار تقدیم تو باد                    آواز خوش هزار تقدیم تو باد

گویند که لحظه ایست روییدن عشق           آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد

                                             
         به امید دیدار 

 

 

 

به بهانه امروز زبان حالم را از حافظ بشنو...!

 مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم

تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم

به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری

به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی

گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم

ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم

که برخاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم

فرو رفت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی

دمار از من برآوردی نمی‏گویی بر‌آوردم

شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستم

رخت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم

کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت

نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم

تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده

چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم