پاییز بهاریست که عاشق شده است...! ( 2 )
امروز...
بادی وزید...
برگی فرو افتاد...
صدای خش خشی به گوشم رسید...
پایم را که قاتل شده بود قصاص کردم...
حرکت را از آن سلب کردم...
ایستادم و تا چشم یاری می کرد آسمان ابری را نظاره کردم ...
در کوچه باغ با صفایی نم نم مهر را با بوی خوش عشق استشمام کردم ...
عشق آمدو ساز دل من، شاد شد امروز
شادی و طرب با دل من، دمساز شد امروز
امروز خیسی گونه هایم گواه اولین بارش دلتنگی پاییز بود...
بادستهایم لمسش کردم آن واژه همیشه غمگین را...
باران من!
سالهاست می بارم همچون تو غصه هایم را...
اما امروز شاید!
نه از دلتنگی و برگ ریزان دلم!
که از شوق جوانه زدن عشقی زیباتر و با شکوهتر از تو باریدم...
تا جایی که برای جوانه عشق با زبان دل سرودم که:
شاعرشده ام از بر آن پاک سرشت
آن جام جهان نما و دنیا و بهشت
مدهش شده و جام می اندر دستم
رقصان زطرب در پی انوار بهشت
،،،،،،،،،،،،،،،،
از برای رخ تو
آرزویم این است
از سر شوق ببارد چشمت...
"زبان حال دل الهام"