مادرم

دست‏هایت، برای نوازش، همیشه گرم بودو آغوشت، همیشه برایم باز.
چشم‏هایت، برایم گاه می خندید و گاهی می گریست، اما همیشه سرشار از رضایت بود.
نگاهت، چه بسیار بدرقه راهم بود.
مرا پروراندی و با دست‏های خودت، در هوای زندگی، پروازم دادی...
دست‏هایت همیشه تکیه‏گاه من بود.
لبخندت را همیشه برایم حفظ کردی؛ اگرچه دلت مملو از بغض‏ها و رنج‏ها بود.

آخر تو مادربودی!

آری امروز مجالی است تا بار دیگر، کودکی‏هایمان، در آغوش مهربان مادر رها شوند و به یاد بیاوریم که وسعت هیچ آسمانی، به اندازه عطوفت‏های مادر نیست و باارزش‏تر از مادر، واژه‏ای در فرهنگ مهربانی‏ها نیست.
در این روزگار رنگ و رو رفته، لبخند مادر، ناب‏ترین تصویر است.
گاهی اگر می‏بینیم جاده زندگی، صاف و هموار شده است، بدانیم دعای مادر، چقدر راهگشاست روزهای ما اگر به جایی برسند، همه از برکت دست به دعا برداشتن کسی است که ادب، روبه‏رویش زانو زده است.
هرکه، هر کجا که باشد، همیشه درست‏ترین لحظه پناه، برایش آغوش مادر است. برفِ پیری هم اگر بر سرِ خاطراتِ دیگر بنشیند، یاد او جوان‏ترین است. وحتی در نداشتنش بهترین داشته ها و سرمایه هاست.

مانده‏ام که چه بنویسم؟! مانده‏ام که در تعریف این کلمه پاک، چه بنویسم! چگونه با این زبان اَلکن، با این صدای لرزان و پیراهنِ تنگ کلمات، همه احساس ناگفتنی‏ام را به رخ دیگران بکشم؟
خیال کنم هر کس جای من بود، همین حال را، میانِ تراکم احساسش پیدا می‏کرد.
شاید بهتر باشد به گذشته ذهنم سفر کنم! شاید بهتر باشد سراغ گنجه کودکی‏ام بروم؛ همان‏جا که بوی لباس نوی عید و نفتالین می‏داد؛ همان‏جا که هر لباسی، پر از پروانه بنفش و آبی بود.
شاید بهتر باشد همه ادعایم را گوشه باغچه خانه قدیمی، زیر درخت پیرِ انار، خاک کنم تا سبک شوم. باید از یاد ببرم چقدر کتاب ورق زده‏ام.
شاید بهتر باشد نام و القابم را از یاد ببرم؛ حتماً این‏طور، بی‏پیرایه می‏توانم قدم بزنم و فکر کنم. من باید برگردم به آن حیاط خلوتی که فقط من و او بودیم و هیچ. آری باید به کودکی‏ام برگردم.

مهربان مادرم !

کوله‏بار دردهای بشریت، بر دوش توبود که سنگینی می‏کرد. تو، یادْبودِ خاطره‏هایی برای امروز و یادداشتِ آرزوهایی برای فردا.
دل نگرانی‏ات را هیچ‏گاه زمین نگذاشتی. با بدرقه هر صبح، با سفره هر ظهر، با انتظار هر شب، چشم‏های نگرانت، خیره  می ماند.و بدان هیچ سایه‏ای نمی‏تواند جای نوازش‏های تو را بگیرد و هیچ دایه‏ای نمی‏تواند پای فداکاری‏های تو بایستد.
میدانم صدای این فرزند دلخسته ات را می شنوی ...

پس همچون گذشته عاشقانه در آغوشت آرام میگیرم و با بوسه های نیاز مقام والایت را می ستایم و به تو که تا آخرین نفسهایم با من و همراه هر روز و هر شب تنهایی هایم بوده و  هستی با صدایی رسا می گویم:

مادرم !

ای یگانه عشقم/ ای همراه و همراز همیشگی ام/ ای تو بهترینم

ای که هم نام فاطمه بودی و پیرو فاطمه

دوستت می دارم

 و در سالروز ولادت فاطمه اطهر "س" یادت را گرامی می دارم.