نقد فیلم نارنجی پوش در کانون فیلم دانشگاه فرهنگ و هنر کرمانشاه
چندعکس یادگاری در حین نقد فیلم
استاد گرانمایه جناب کرمی و جناب نیشابوری بزرگوار
دانشجوی گرانقدری در حال نقد فیلم و
همچنین نمایی از آمفی تئاتر دانشگاه و تعدادی ار دانشجویان...
سخن و حرف دل الهام بر نارنجی پوشان پاک سرشت...
*****************
دوستان عزیزم سلام.
چهارشنبه در سالن آمفی تئاتر دانشگاه راس ساعت ۳ به تماشای فیلم نارنجی پوش نشستیم.
با نگاهی متفاوت و دقتی بیش از گذشته در پلاتوها و دیالوگهای اون...
"که البته نوع متفاوت تماشای فیلم رو جهت نقد اون از استاد ابوالفتحی بزرگوار آموخته ام"
نارنجی پوش فیلمی ست که به نوعی درد جامعه را بیان میکند و به دنبال درمان آن
اینچنین ترانه سر میدهد که :
سمن بویان چو بنشینند بنشانند
پری رویان قراردل چو بستیزند بستانند
به فتراک جفادلها چوبربندند بربندند
ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانند...
چه نیکوست چنین حرکتی در دانشگاهی که هم فرهنگ و هم هنر در آن تدریس می شود...
به این امید که اهالی و کوچه نشینان فرهنگ و هنر با تاملی بیشتر به رشد و غنای فرهنگ شهر و استان و کشورمون بر آیند و سدی شوند بر افول فرهنگ و تمدن دیرپامون ...
سدی سترگ که نه فقط با "سخنرانی بلکه با عمل به افکار و ژرف اندیشی شان" در این حوزه
فرهنگی اینگونه به ایران آریایی مون ادای دین کرده باشند...
*************
در این خصوص از نظرات ارزشمند دوستان و اساتید بزرگوار تجربه اندوزی نمودم .
درباره نوع فیلم و تجربه ها ومهارت کارگردان و اهمیت نظافت و شان و جایگاه اجتماعی انسان سخن ها بر زبان رانده شد که به تکرار نمی نشینم اما مهمترین آن که به نظر من هدف اصلی جناب مهرجویی از ساخت این فیلم می تواند باشد
متوجه ساختن انسان به انسانیت فراموش شده اش است.روح و جان غبار گرفته آدمی که او را از آدمیتش دور کرده و فضایل انسانی در وجودش به واسطه نا پاکی ها
و کثافات و رذایل روحی محو شده است.
مهرجویی اگربه تبلیغ برای شهرداری هم دست زده باشد کار نیکویی انجام داده چراکه خواسته بدانیم و یادمان باشد که اگر نارنجی پوشان ساده پوش و ساده دل ما نباشند
مارا تاب و توان زندگی و حتی نفس کشیدن نخواهد بود.
او می خواهد بگوید انسان تا درون خود را از نا پاکی ها و آلودگی ها پاک نکند نمی تواند جامعه ای عاری از پلیدی داشته باشد.
پس برای داشتن یک زندگی زیبا باید زیبا شد زیبا دید و زیبا اندیشید...
بیاییم نارنجی پوش ساده را ساده نبینیم !
********************************
و اینک نقدی دیگر با نگاهی دیگر بر این فیلم...
نوشتن در مورد مهرجویی کار سختی است. فوق العاده سخت است. دانش آموخته فلسفه از یوسی ال ای که پیش از فلسفه، سینما خوانده و نیمه کاره رها کرده. از اهل هنر چنین رفتارهایی بعید نیست که درس دوره ی دانشگاه را رها کنند، تا به علاقه ی هنریشان بپردازند اما رها کردن سینما و خواندن فلسفه روی دست همه ی غرایبی است که تا حال شنیده ایم.
برای همین هم نوشتن در مورد مهرجویی کار سختی است. حرف زدن، نوشتن و شنیدن از مهرجویی و فیلم هایش مثل دیدن چند باره ی فیلم هایش، لذتبخش است. ولی سخت است. وقتی نقد و اظهارنظر تو دوباره باید در معرض داوری قرار بگیرد کارت سخت تر هم می شود.
حالا در نظر بگیرید که شخص استاد وقتی تصمیم می گیرند که فیلم جدیدی بسازند چقدر کارشان سخت است. می دانند که همه توقع هامون و گاو و لیلای دیگری دارند. می دانند که اجاره نشین ها و آقای هالو در ذهن تماشاچی ها و طرفداران حک شده است و همه ی این ها کار استاد را سخت تر می کند. اما انگار مهرجویی با این مفهوم کنار آمده است .خیلی خود را درگیر کارهای قبلی نمی کند. می داند که ماندن در باد هامون و گاو ... ضرر بیشتری دارد. فیلم هایش را ،فیلم های تازه ساخته اش را کاریکاتور فیلم های قبلی نمی کند و به روزی گرفتار می شود که برخی از کارگردان های هم نسلش گرفتار شده اند. استاد در این پردازش شخصی، روش تربیت این چند فرزند آخری را با بزرگترها متفاوت تر در نظر گرفته است. این بچه های آخری ساده اند حرف های قلنبه سلنبه نمی زنند ادا هم درنمی آورند. خواهر و برداران بزرگترشان حرف های زیادی می زدند اما قلنبه سلنبه نه، ادا نه. و لابد اگر امروز مهرجویی بخواهد هامون دیگری بسازد توی ذوق بزند و این را خودش بهتر از هر کسی می داند و زودتر از دیگران فهمیده.
شاید همه ی این فیلم ها و فضای جدید کارگردانش برای رسیدن به مفهوم و مصداقی جدید باشد. این تغییر مسیر را در دوره های مختلف فیلم سازی مهرجویی می توانیم ببینیم .از مهمان مامان دوره ی جدیدی اغاز شده شاید کار بعدی مهرجویی همه را شگفت زده کند!
مهمان مامان، سنتوری، طهران طهران و این آخری نارجی پوش ساده اند. انگار که بخواهی فرزندت را فقط سالم بزرگ کنی .قصد ساختن قهرمان یا پهلوان ساختن از آن نداشته باشی. بخواهی بچه ات اولاد خلف باشد. همین.
شاید مهرجویی در این سال ها دارد ذهنش را دوباره سازی می کند. ابزار جدید پیدا می کند و کسی چه می داند ،آمدیم و دیدیدم فیلم بعدی شاهکاری شد که حتی هامون و گاو و اجاره نشین ها را به دنبال خود کشید. هرچند که عده ای بالا رفتن سن و سال را مانع خلق شاهکار هنری می دانند و این تنها به سینما برنمی گردد، ولی نظری به کارهای چند سال گذشته ی مهرجویی نشانه های خود انتفادی و پردازش شخصی را در او نشان می دهد. ترجمه ی جهان هولوگرافیک و نوشتن رمان به خاطر یک فیلم بلند لعنتی از همین دست کارهاست.

بعد از انتشار "به خاطر یک فیلم بلند لعنتی" با خودم قرار گذاشتم که بدون تعصّب و جانبداری کتاب را بخوانم و به صرف این که داریوش مهرجویی آن را نوشته صدای به به و چه چه از من کسی نشنود. هر چند که غیر از مهرجویی اگر کارگردان دیگری داستان یا رمانی منتشر می کرد حتماً برعکس می شد و پیش از آن که کتاب را بخوانم از سر ناسازگاری قبول نمی کردم که کتاب خوبی شده باشد -البته این در مورد استاد بیضایی هم صدق نمی کند. همه می دانند که استاد بیضایی، پیش از آن که به سینما تعلق داشته باشند، از بزرگان ادبیات نمایشی ایران هستند- اما با این وجود حسّ ته نشین شده از مهرجویی، تأثیری از داوری در مورد به خاطر یک فیلم بلند لعنتی نداشت.
رمانی کلاسیک که شناخت شخصیت آن از طرف نویسنده ای که دو نسل با آن اختلاف دارد، فوق العاده و هم عجیب بود. قصد نقد داستان را ندارم اما همه ی این ها نشانه ی خوبی است از فضای جدیدی که مهرجویی برای خودش تعریف می کند.

این دو، سه فیلم آخر مهرجویی، بسیار ساده اند و همین شاید این تصور را به وجود بیاورد که مهرجویی از فضای موفق فیلم های ماندگارش فاصله گرفته ولی این سادگی حاصل همه ی شلنگ تخته های قبلی است. وقتی هامون در 40 سالگی شلنگ تخته می اندازد حالا باید مثل یک بزرگتر باشد. صبور و آرام.
خیلی ها فیلم های آخر مهرجویی را فیلم هایی تبلیغاتی می دانند. پرداختن به مفهومی انسانی و هم اجتماعی که در قالب پیامی حتی مستقیم بازگو شود الزاماً، نقص نیست.
فیلم های ایثار (1355)، انفاق (1356) و بخشش (1356) هر سه برای مرکز انتقال خون ایران ساخته شده اند و پیوند کلیه (1357) برای وزارت بهداشت.
و امروز طهران طهران و نارنجی پوش