زندگی یعنی عشق...
رومن رولان نویسنده پر قدرت فرانسوی در رمان جان شیفته اززبان آنت قهرمان
اصلی داستان که شخصی توانمند وزیباست می نویسد:
"ما زنان وقتی عاشق می شویم همه قلب ووجودمان رابه مردمحبوبمان می سپاریم
آنگونه همه زیبایی هاو لذات دیگر، در رابطه با او معنا می یابند. اماشما مردان وقتی عاشق
می شوید تنها قسمتی از قلب و وجود خود رادراختیارزن محبوبتان می گذارید
و بقیه رابرای موفقیتها و کسب قدرتها و خود خواهی خود نگه می دارید. حرفی
نیست شاید اگر ما هم مرد بودیم چنین می کردیم اما آنچه از شما می خواهیم
این است که آن قسمتی از قلبتان را که به ما سپردید دیگر ملعبه هوسبازی هایتان
نکنید،ما به همان سهم ،هر چند کوچک ،اگر زلال و اطمینان بخش باشد قانعیم."
البته هیچ حکم و قضاوتی رادرباره مردان و زنان نمی توان تعمیم داد.
چرا که بر هر قا عده ای استثنایی ست. هستند مردانی که دل به زنی می بندند و
همه عمر به او وفادار می مانند وهستند که دل موحدی ندارند و در بازار تعدد
میچرخند ! حرف ما بر سر قائده است نه استثنا و واقعیت کثیر همان است که
اززبان آنت در جان شیفته بیان می شود.
اگر تعدد گرایی مردان از طبیعت آنان سر چشمه می گیرد پس چرا باب طبع زنان
طبیعی نبوده و این همه آزار دهنده است؟! همه کار ما رسیدن به این پرسش است
که چگونه طبع زن و مرد می تواند به هم نزدیکتر و هماهنگ تر شود. آنچه گفتیم
صرفا توصیفی از غرایز و ویژگیهای ذاتی آدمها بود .
بی عشق هم می شود زیست،زیریک سقف و تا پایان راه حتی بی کشمکش و
درگیری.بی عشق هم می توان خودرادر پناهگاههای درون پنهان کرد و ساکت
و آرام و ازکنار زندگی گذشت.
اما ما زاده نشده ایم تا عمری در خود بخزیم تا
لحظه مرگ.ما آمده ایم تا از خود بیرون آییم و با دیگران بیا میزیم؛ بشکفیم؛
شادی کنیم و عشق را در جان هم بریزیم و تازه شویم و هر جا لازم باشد
ویران کنیم بشکنیم و دوباره بسازیم:
شکستن اگر عادت آسان اینها نبود
که تکرار بیهوده زندگی اینهمه تا زگی نداشت
برای رسیدن به عشق حقیقی باید عاشق شد
عاشقانه زیست وبه سوی عشق و عاشق حقیقی پرواز کرد
چراکه یکتای هستی هم عاشق است و هم معشوق.
معشوق ما و عاشق عشق ورزی ما...