درمسیرماسوله...

درمسیرماسوله...

 

نمایی از ماسوله...

این هم خانواده ۴نفری ما...

 خب معلومه خودم عکاسم دیگه!

 

به سوی آسمان آرمیده بودم و عکسی گرفتم از درختان به هم پیوسته ای که  فقط باید گفت :

فتبارک الله احسن الخالقین

 

در جوار رودخانه قلعه رودخان... 

این هم دوستی که ساعتها تلاش کردم تا به واسطه نعمتهای خدا

بی پروا در کنارم بنشیند و از نان و نمک ما نوش جان کند.

 

شایداین هم نفرچهارم باشد!

 

ساختن قلعه آرزوها...

 

پرواز مرغان دریایی که دقایقی به انتظار پروازشان معطل شدم  

شکار تصویر مرغ دریایی که شاید مرا دوست خود می دانست! 

آرمیدن آن مرغ دیگر در ساحل  دلنواز...

مرغ ماهی خوارنشسته به روی چوب که در زمان عکاسی من سه ماهی بی گناه رو نوش جان کرد! 

بازهم ساختن قلعه آرزوها...

لذت پرواز کایت های کودکانه 

شن بازی کودکان دیروز و جوانان امروز...

گویا فرزندان دلبندم هستند!

اسب مادر به همراه کره اش

 

این هم قایق سواری و مهمونهای عزیزی که به ما پیوستند

  

ندبه ای در مسجد جمکران به یاد همه دوستان

اینجا در مسیر بازگشت به کرمانشاه نزدیکی های اراک و عکسی یادگار از قطار مسافر بری

 

اینجا در مسیر بازگشت به کرمانشاه نزدیکی های اراک و عکسی یادگار از قطار مسافر بری

واین هم بیستون سرافراز کرمانشاه من

 بیستونی که یاد آور عشق  پاک شیرین و فرهاد افسانه هاست 

وبالاخره با دیدن تابلوی ورودی کرمانشاه جانی دوباره یافتم 

 تا سفری دیگر

بدرود...