سالهای کودکی و نوجوانی هامان در خاموشی چراغهای خانه هامان

و شنیدن انفجارهای گوش خراش زورگویان عالم و دیدن پرپر شدن عزیزترین

دوستان و اقواممان سپری شد.

با آوارگی ها و ترحم و دلسوزی های معنی دار و اشک آور دیگر هم وطنانمان

 که خود درد ما را درک نکرده بودند از این شهر به آن شهر خانه به دوشی را

 تجربه ای تلخ و سخت نمودیم.در زیر چادرهای بر پا شده طاقبستان مشهورمان

 یا در پای بیستون فرهاد عاشق دوستی ها را بر دشمنی هایمان ترجیح دادیم

وعاشقانه در کنار هم لقمه نانی را با آبی گوارا نوش جان نمودیم و لذتش را بردیم .

باهم و برای هم زندگی می کردیم و در برابر طوفان اخبار دروغین

 خودرا نمی باختیم.درسهامان را با شعله های عاشقانه شمع می خواندیم

 و در آرزوی فرداهایی روشن شبهامان را به دست صبح می سپردیم.

بر سر مزار شهیدان مظلوممان می رفتیم و مروارید اشک را بر مظلومیتشان

هدیه می نمودیم و اینگونه نیرویی تازه می یافتیم تا صبوری پیشه کنیم و

راستی و درستی را سرلوحه کارهامان قرار دهیم.

همه وهمه را باید همچنان که من و امثال من درک نموده ایم می دیدید و

درک می نمودید تا یادمان باشد که برای چه دوستی را بر دشمنی

 صبوری را بر بیقراری  - قناعت را بر حریص بودن و صداقت را بر ریا ترجیح می دادیم.

اما هم اینک سالهای سال از آن روزهای پرمخاطره و سخت و دردناک

اما عبرت آموز گذشته است.

و هر از چند گاهی با تماشای فیلمی و یا برگزاری همایشی به یاد می آوریم

 آنانی را که آرامش را با اخلاق انسانی شان برای ما به ارمغان آوردند .

 

از  دوستی گفتم و صداقت  ...

واژه ای که در آن سالها به وفور درکش می کردیم و امروز...!

به این می اندیشم هشت سال را  با وجود سختی های طاقت فرسایش صادقانه

در حق یکدیگر به عدل و مهربانی و به دور از بغض و کینه سپری کردیم تا 

ذره ای از حقمان را که همان استقلال و آزادی مان بود از کف ندهیم

و در برابر ظالمانی که بر ما ظلم نمودند بایستیم و عدالت را در جامعه

برقرار و اجرا نماییم.

اما ما را چه می شود که همه و همه آن آرمانهای زیبا را به دست فراموشی

 سپرده ایم و شاهد بی عدالتی های بی شماری در سطح جامعه هستیم؟!

چه بسا منشا و ریشه آن را باید در مدفون شدن واژه صداقت جستجو کنیم .

و بدینگونه است که به جای صداقت درخت بارور شده  دروغ و نفاق  را می بینیم

 که هر روز پربارتر از دیروز در جامعه خود نمایی می کند.

و عدالتی که حتی معنای حقیقی آن را نیز به یاد نمی آوریم تا جایی که گوی

سبقت از یکدیگر می رباییم و در مسیر بی عدالتی ها یکه تاز می شویم

 و به آن افتخار می کنیم.

افسوس که ارزش حق و عدالتی که به خاطر آن

سر عزیزترین بنده  عطشان خدا  بریده شد را نیز

به دست فراموشی سپرده ایم.

 

وای!!!

 

ننگ بر ما اگر نتوانیم حق را بر زبان جاری سازیم و خواهان اجرای عدالت

در جوانب مختلف زندگی مان باشیم!

متاسفانه این روزها شاهد بی عدالتی ها و تبعیض های فراوان در سطح جامعه

هستیم .در هر مکانی که قدم میگذاریم صدای مظلومی به گوشهامان می رسد

 که قلب ما را مجروح و دردمندتر از پیش می کند.

در خانه ها ... ادارات... مدارس ... دانشگاهها ... و همه جا و همه وقت

حق پایمال می شود و ما فقط نظاره می کنیم ظالمان را...!

همین دانشگاههای امروز ما نمونه کوچکی از بی عدالتی های جامعه امروزی است

که به جرات می توان گفت عادتی شده است برای رضایت آن دسته از انسانهای

به ظاهر انسانی که ارزش واژه عدل را درک ننموده و چه بسا باورش نکرده اند!

از شما می پرسم چرا؟!

دوستی می گفت:

"شما هم دلت خوش است.این همه بی عدالتی در جامعه می بینیم شما به دانشگاه و رعایت قوانین آن و توصیه به دیگران می پردازید؟!"

به ایشان عرض کردم که اگر با این دید زندگی کنیم

 که ظلم و فسق ریشه هایش بارورتر شده

 و بی عدالتی سرازآسمانها در خواهد آورد.

قرار نیست چون دیگری حق ما را می خورد ما با پستی بسیار حق دیگری را

نوش جان کنیم و بر این پیروزی مان نیز بر خود ببالیم و انتظار آویختن مدال زرنگی

بر گردنهامان را داشته باشیم.

ریا در جامعه به حدی رسیده که دلت می خواهد دست کسی را که رو در رو به تو

دشنام می دهد در دستانت بفشاری و به او بگویی دوست عزیزم  لختی در کنارم

بنشین تا خود را در تو بیابم و  به خطاهایم پی برده و در صدد برطرف نمودنش

 بر آیم .اما از او که مخلص است و ارادتمندت می باشد دوری گزینی و محبت  و

دوست داشتنش را نخواهی و بدانی  تعریفهای مخلصانه اش همه و همه خنجری

 تیز و برنده است که  عاشقانه و از سر مهر و محبت  فراوان ! آن را روزی بر

قلب صادق و بی ریایت فرو خواهد آورد...

 

ما راچه شده ای جماعت؟!

ما را چه شده که  می خواهیم پله های ترقی مان را به واسطه کنار گذاشتن

دوستانمان  به هر طریق ممکن در نوردیم و هنگامی که بر روی بالاترین پله زرنگی

ایستادیم  واژه هایی چون:

 دوستی- گذشت -صداقت-حقیقت-انسانیت و عدالت 

 را بر زبان جاری نماییم.

 اگر چنین واژه های ارزشمندی  را به معنای حقیقی درک می نمودیم

 و برای تحقق هر کدام از آنها صادقانه از خود واقعی مان مایه می گذاشتیم

 بدینوسیله  فرهنگ ارزشمند و والای ایران را احیا می نمودیم و در غنای فرهنگ

جامعه سهم به سزایی را به خود اختصاص می دادیم

فرهنگ =صداقت

فرهنگ=عدالت

فرهنگ=انسانیت

فرهنگ=گذشت

فرهنگ=..........

 

پس بیاییم به خاطر خطای دیگران

ما نیز خطاکار نشویم و به خاطر سکوت دیگران

 ما نیز سکوت نکنیم و حق و حقیقت را بر زبان سرخ  برانیم

 حتی اگر سر سبزمان را بر باد دهد.

 

حق همان نور است و نور جلوه ذات مقدس الهی...

 

وهمیشه حق بر باطل و نور بر ظلمت پیروز است.

 

و اینگونه است که نوری الهی مرا به وجد آورد که امروز بگویم 

آنچه  که  رضایت حق را در آن یافتم گرچه  عده ای را خوشایند نباشد!!!!