سلام دوستان

قصد نداشتم بنویسم.یعنی با دستهایی یخ زده و دلی سوخته و چشمانی پرخون به سختی میشه نوشت!!

اما اومدم از دردهای سرزمینم بنویسم.از فقر و فسادهای بیشماری که هر روز بیش از پیش دیده میشه بدون اینکه چاره ای اساسی واسشون اندیشیده بشه.

مهمترین مسئولیت و هدف هر دولتی تامین امنیت و رفاه افراد جامعه ست.وقتی دولت به فکر منافع خودش باشه و عده ای هم به فکر پرکردن کیسه های دوخته شده  از حق مردم بیچاره خب پر واضح هستش که رفاهی واسه مردم نمیمونه و امنیت هم به تبع اون وجود نخواهد داشت!

کی مقصره ؟ اون کسی که با خوردن لقمه های حرام بی خیال همه کس و همه چی شده و با سنگدلی تمام سرقت و قتل میکنه و ... خیلی خلافهای دیگه؟ یا دولت مقصره که به خاطر فقر و فشارهای اقتصادی از آدمها حیوانهای درنده خویی ساخته و باعث نا امنی و سلب آرامش و آسایش خانواده ها شده؟

بچه های یتیمی که بی هیچ دلیلی باید درد بی پدری رو تحمل کنند و تا قیامت از مرگ عزیزترین عضو خانواده شون بسوزند فریادشون رو باید پیش چه کسی بلند کنند که گوشی واسه شنیدن داشته باشه و یک کمی به غیرتش بر بخوره و در صدد ایجاد امنیت در جامعه بر بیاد؟!

آه و صد فغان که در شب  عید نیمه شعبان زمانی که عقربه های ساعت حول و حوش ۸.۳۰غروب رو نشون میده شیطان صفتی به راحتی واسه رسیدن به مادیات دنیا مرتکب قتل شریف ترین و صبورترین انسانی میشه که به جرات میتونم بگم آزارش حتی به موری هم نرسیده و در مهربونی زبانزد دوست و آشنا و فامیل هستش.

مهربونی که عمری با جان و دل  امانتدار هموطنانش در شعبه ای از بانک صادرات کرمانشاه بود و پس از اون واسه امرار معاش و مقابله با واژه بازنشستگی سالها به کسب شهرت در پیشه فروشندگی پرداخت و بدینگونه دست از خدمت و کاروتلاش برنداشت.  ۶۰بهار رو درک کرده بود .

یک دانه پسرش استاد دانشگاه های کرمانشاه شد و دختران مجردش هنوز مات و مبهوت فراق پدر به گوشه ای از خونه زل زده و همه این اتفاقات رو خواب و رویایی میدونند!!!

درست مثل من و هر آنکه دوستش داشت ...

عزیزی که دردانه مادرو پدر ش و مادرمرحومم بود...

هم نام پیامبرم محمد و زیبا چون فرزندش...

 برادری صبورو مهربان بود برای  خاله ها و مادر مرحومم ...

آه و صد فغان که ضجه های ما بی تاثیر است و او دیگر نخواهد آمد!

 دایی بزرگ ترم رو در محل کارش به قتل رساندند

بی دلیل و بدون گناهی...

انسانی تحصیل کرده با  زجرهای فراوانی که به جان خریده بود برای خدمت به خلق خدا...

هم او که  موهبتی بود برای گرفتاران و گره گشا و حلال مشکلات اونها...

هنوز باورم نمیشه...!

دیشب پس از اینکه پیامکهای تبریک عید رو واسه تموم دوستان ارسال کردم می خواستم کامنتهای تبریک رو واسه همراهان خونه دلنوشته هام نوشته و ارسال کنم که صدای زنگ تلفنی از برادرم دگرگونم کرد و در واپسین ساعات پایانی شب خودم رو به محل حادثه رسوندم.

خیلی ها بودند اما خودشان نبودند.درست مثل من...

متعجب و مبهوت...!

درب انبار فروشگاه باز بود و جمعیت موج میزد .سرباز اسلحه به دست مانع ورودم شد درست مثل دیگرانی که اونجانشسته بودند و زانوی غم به بغل گرفته بودند!

تداعی لبخند زیبایش دیوانه ام میکرد.واقعا چطور دلش اومده بود ؟

فقط به خاطر ماشین و پول و ...؟

نفسم بند میاد و چشمهام تار میبینه.هنوز تا کالبد شکافی شدن و بررسی های دیگه  مهمون سردخونه بیمارستانه و همه ما انگار صفحه حوادث روزنامه رو تند وتند مرور میکنیم...

مثل فیلم یا خواب و رویا می مونه.

نه!!!!

باورم نمیشه /دایی من /دایی عزیزتر از جانم رو که دستگیر خلق خدا بود به دست شقی ترین انسان به قتل رسیده باشه!

خاله ها ناله میکردند ای کاش مثل آن دایی  دیگرم بهانه سفرش به دنیای دیگر بیماری یا سکته ای می بود.

یا مثل مادرم قلبش می ایستاد و به یکباره پرواز میکرد...

اما ضربه های اون جانی شیطان صفت آتشی بر دلهای همه نشاند که تا دنیا باقیست فراموش نخواهد شد!

چشمان بارانی ام امانم را بریده اما باید می نوشتم.

از این همه فقر و فسادی که به عزادار کردن خانواده های ایرانی می انجامد...

سارقانی که دیدن سرخی خون انسانها حیوان ترشون میکنه و هیچ قانونی اونطور که باید پیگیر این ظلم و بی عدالتی نمیشه...

دیر اومدن آمبولانس...با تاخیر اومدن پلیس آگاهی ...  بی توجهی به وظایفشون و...

اینها و دردهای دیگه بمونه که بازگو کردنش تیری به قلبم مینشونه.

 فقط دلم میخواد بر مظلومیت دایی خوب و صبورم  ناله کنم و بلند بلند فریاد بزنم تا به گوش مسئولینی که ادعا میکنند ایران امن ترین کشور در دنیاست برسه

تا اینقدر فیلم های جرم و جنایت کشورهای دیگه رو در رسانه بهمون نشون ندهند و به رخمون نکشند!

اونها باید بیایند و از این فجایعی که در گوشه گوشه سرزمینم اتفاق می افته فیلم تهیه کنند و به فکر راه چاره ای باشند!

آخ که خیلی دردناکه اینگونه مرگی...

آرزوهای برباد رفته داماد کردن  یکی یکدانه پسرش و عروس کردن دو دختر دم بختش خیلی سخته!

و من هنوز با ناباوری تمام او رو می بویم تا شاید ردی از پرواز عاشقانه اش بیابم.

شهیدی که در شب نبمه شعبان خودش رو واسه برگزاری جشن میلاد امام عصر آماده می کرد تا مثل همیشه لبخندبر لب و عیدی بر دست دلهای همنوعانش رو شاد کنه.

کجایی دایی محمد عزیزم...؟

کجایی یادگار مادر مهربونم؟؟

کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

دیگه باید برم و همراه دلسوخته های دیگه بر این درد زار زار بگریم !

خدایا توکه میدونی من تحمل مرگ عزیزانم رو ندارم.

توکه میشنوی همیشه آرزومیکنم پیش مرگ عزیزانم بشم.

 ای خدا خودت صبر بر این مصیبت رو بهمون عطاکن...

خدایا امنیت و آرامش رو به سرزمینم برگردون...!

ایران ما خیلی ناامن شده...خیلی...

همراهان و دوستان عزیزم بدرود.