به قدر سيب هاى دندان زده ، تنهايى ، غصه دارد...   
 
آدم هاى غمگين توى دنيايى كه براى قشنگتر شدنش سيب به خورد آدم ها مى دهدو بعد بيرون مى كندشان از دنيا و چهار ديوارى اى كه دور خودشان كشيده اند ، جايى ندارند و اگر دارند ؛ حوالى شكارگاه تنهايىِ آدمها برايشان تخت و نيمكت و امكانات گذاشته ... 
به وقت تنهايى ، به وقت مشكلات ، به وقت عشق هاى بى سرانجام سرخورده ، مى آيند سراغ آدم هاى غمگين با چشم ها و نگاه آرامِ خيس خورده كه تنهايي شان را با غممان يا يك استعداد وجودى صيد كنيم و براى شامِ شبِ نبودنشان روى آتش دلمان ، كباب كنيم و به خورد روح سرخورده ى 
     زخم خورده مان بدهيم ... 
غصه جايى ندارد بين عكس هاى تظاهرى كه مثل تبليغ خمير دندان شده اند براى "لايك" بيشتر .
 
نه كه خودم از آن دست از آدم ها نباشم  !  نه ، من هم تمام غمگينى م را مى اندازم پشت لبخند هاى قرمز و زرشكى و موهاى بازم و مى شوم مسخره ى عكاس تا نفهمد نيم ساعت پيش چشم هايم تمام سيب ها را شسته اند تا با خيال راحت به خورد دلم بدهم ... 
راست مى گفت ، نمى دانم كى ، دنيا نه جاى آدم هاى غمگين ست ، نه تنها ، راستش تنهايى كه باشد تو چه بخواهى و چه نخواهى غمگين مى شوى و از تمام آدم هاى به ظاهر آدم ، مى كَنى ،    مى بَرى و دورمى شى ! 
مثل يك كابوس ... 
مى روى دست غم و تنهايي ات را مى گيرى و مى نشينى روى صندلى سينما و تنهايي ات را به رخ مى كشى ، راه مى روى و توى غم صداى "فرامرز" مثلا و " پرستو هاى خسته " گم مى شوى ، توى صداى ناكوك سازى كه هزار بار كنارش گذاشتى و دوباره تمنايش كردى ، توى كتاب هايى كه آخر سر مرتب نمى مانند ...
تهِ تهِ همه شان گم شدن ست ...
 
ای کاش آنکه باید می آمد و در کنارم می ماند
 و دلهای نگران و چشمان همیشه منتظر و غمبارم را پیدا می کرد
 از پشت این لبهای همیشه  خندان... 
 و می دانست تحمل  درد تنهایی و انتظار از تمام دردها دشوارتراست
 حتی دشوارتر از درد عشق... !
 
 
**************
*******
 
 
با توجه به این مهم که :

 (گاهی شعر و موسیقی برای بیان احساسات به یاری زبان و دل می آید)

 دانلود ترانه تنها ماندم با صدای دکترمحمداصفهانی

رو تقدیم می کنم به شما دوستان بزرگوار به خصوص

یگانه همراه و همراز و مهربان ترینم

 

تنها ماندم

تنها ماندم

تنها با دل بر جا ماندم

چون آهي بر لبها ماندم


راز خود به کس نگفتم

مهرت را به دل نهفتم

با يادت شبي که خفتم

چون غنچه سحر شکفتم

دل من ز غمت فغان برآرد

دل تو ز دلم خبر ندارد

دل تو ز دلم خبر ندارد

پس از اين مخورم فريب چشمت

شرر نگهت اگر گذارد

شرر نگهت اگر گذارد

وصلت را  ز خدا خواهم

از تو لطف و صفا خواهم

کز مهرت  بنوازي جانم

عمر من به غمت شد طي

تو بي من  من و غم تا کي

دردي هست  نبود درمانش

تنها ماندم

تنها ماندم

تنها با دل بر جا ماندم

چون آهي بر لبها ماندم