من از عقرب نمي ترسم ولي از نيش مي ترسم

ندارم شكوه از بيگانگان از خويش مي ترسم

ندارم وحشتي از شير و ببر و حمله گرگان

از آن گرگي كه پوشيده لباس ميش مي ترسم

مرا با جوفروشان سر بازار كاري نيست

من از گندم نمايان ارادت كيش مي ترسم

به شخصي گفت مستي، از چه مي ترسي  ز من گفتا

ز مي خوردن ندارم بيم، از مستي ش مي ترسم

من حق خواه را نبود هراسي از سخن گفتن

وليكن از زبان خويش بيش از پيش مي ترسم