تقدیم به آنان که انسانیت را از ایشان آموختم

به  ویژه  استادفرهادابوالفتحی گرانمایه...

آه اگر استادی
به کنارم بنشین تا بگویم
درسی از دفتر خونین دلم
آه استاد مگر تا حالا
چهره اش رادیدی؟
که به من میگویی:
به کجا خیره شدی؟
آه استاد مگر می دانی,
در کدامین قانون
بی گناهان همه محکوم به حسرت هستند
آه استاد مگر میدانی
واحد هر غزل از شوق تباهی چند است
آه استاد مگر می دانی
حکم پرپر زدن یک مجنون
در کدامین بند است؟

آه استاد مگر می دانی اصل دل می گوید
 عاشقی بسته به یک سوگند است
به خدا تا رمقی در نفسم مانده به جا
عاشقت خواهم ماند
تا ابد خواهم ماند...

 


دیروز از استاد صداقت را پرسیدم
استاد خندید...
گفت مگر خبری ست؟
خنده ای تلخ تمام صورتم را پر کرد
و تمام کلاس به یک باره
به من خندیدند.
زیر لب گفتم-بگویید چیست
مسرانه !
استاد این بار زحرکت ایستاد
نگاهم کرد
صداقت نگاه من به زندگی ست
الفبای زندگی !
مقدس است.
ابتدای هر آغاز ...
کلامش رعشه ای انداخت به تنم
پس صداقت خوبست؟
آرام از زبانم جنبید.
استاد خندید
صداقت مالک دلهاست...
صداقت عالی ست.
قطره ای اشک آرام زنگاهم لغزید
اگر استاد راست می گفت,
پس چرا من...
از صداقت سوختم ؟!

مرگ بهتر باشد از غم مردم ناشاد را
تلخ باشد بعد شیرین,زندگی فرهاد را
بهر نقش لوح سینه هر سخن شایسته است
ضبط خاطر کرد باید ,گفته استاد را
شخص هجران دیده ,می باشد امیدش بر وصال
خرمن کوبیده دارد, انتظار باد را
دوش با درمانده ای ,بیچاره ای آهسته گفت
نشنود امروز گوش هیچکس فریاد را
گر نظر بر آفرینش از سر دانش کنی
کی دگر منکر توان شد عالم میعاد را
امتحانی می دهد تشخیص ,دشمن را زدوست
می نماید نقطه ای معلوم صاد و ضاد را
می شود افزون مقام همنشین ضعیف
صفر باعث می شود افزایش اعداد را
زودتر صید حوادث می شود شخص ضعیف
کوشش صید قوی عاجز کند صیاد را
تا زفکر بکر رهامی گشت پیدا این غزل
کرد بر یاران هویدا ,فکر و  استعداد را