موضوع جهاني شدن يكي از مباحثي است كه بسياري از جامعه‌شناسان و متفكرين علوم سياسي را در دوران معاصر به خود مشغول ساخته است.

برخي از موضع مخالف به اين پديده نگريسته و جهاني شدن را پروژه‌اي از قبل طراحي شده و با هدف سلطه نظام استعمار درعصرجديد برجوامع پيراموني در ابعاد مختلف سياسي، اقتصادي و فرهنگي مي‌دانند. اين‌گروه، پروژه جهاني شدن را توطئه و تهديدي جد‎ّي در برابر كشورهاي در حال توسعه دانسته و كارگردان اين پروژه هدف‌دار را، نظام سرمايه‌داري و ليبراليستي غرب و در رأس آنها آمريكا دانسته و عنوان «جهاني سازي» را بكار مي‌برند.

گروهي ديگر جهاني شدن را نه يك پروژه، بلكه پروسه و فرايندي طبيعي كه در طول تاريخ و در اثر تغييرات مداوم و تحولات‌علمي‌ودگرگوني روابط‌اجتماعي انسانها، در حيات نظام بين‌الملل بوجود آمده و به صورت خودكار به پيش مي‌رود. اين گروه به عنوان موافقان جهاني شدن، اين جريان را نيروي مثبت و قدرتمندي مي‌دانند كه فرجام اين پروسه، آزادي اقتصادي، دموكراسي سياسي و جهان شمول شدن فرهنگ و همكاري و تفاهم فراملّي و همچنين پيشرفت تكنولوژي و گسترش رفاه عمومي مي‌باشد. اما گروه سومي نيز در اين ميان وجود دارند كه به جهاني شدن، نه با ديدگاهي صرفاً بدبينانه مي‌نگرند و نه آنرا مطلقاً فرايندي مثبت و سازنده ارزيابي مي‌كنند. اين عده معتقدند كه جهاني شدن مي‌تواند در عين فرصت‌ها و امكاناتي كه در اختيار جوامع خصوصاً از بعد اقتصادي و فن‌آوري قرارمي‌دهد، تهديدها و مخاطراتي نيز دربرداشته باشد. آنان بر اين عقيده‌اند كه جوامع، خصوصاً كشورهاي در حال توسعه در مواجهه با پديده جهاني شدن، ابتدا بايد نكات ضعف خود را در عرصة رقابت بين‌المللي شناسايي كرده و با انطباق با شرايط جديد، از مزايا و امكانات جهاني شدن، به نفع خود بهره گيرند.

بطور كلي با جمع‌بندي ديدگاه‌هاي مختلف و متنوعي كه در زمينه جريان جهاني شدن مطرح مي‌شود، مي‌توان اين مقوله را در تعريف زير خلاصه كرد:

«جهاني شدن نيرويي پيش‌رونده، چندبعدي و فراملّي است كه طي آن فواصل ميان جوامع كاهش يافته و حتي از ميان مي‌رود. در اين جريان انسانها شاهد اشاعه و گسترش آزاد اطلاعات، انديشه، فرهنگ، تكنولوژي، سرمايه بازار و نيروي كار و ... مي‌باشند. جهاني شدن جنبه‌هاي متعدد زندگي مردم و همچنين سازمان‌ها و شبكه‌هاي اجتماعي را تحت تأثير قرار داده و در بْعدسياسي به كاهش قدرت دولت‌ها منجر مي‌شود. دولت‌ها به اجبار بخشي از قدرت خود را به سازمان‌هاي فراملّي واگذار كرده و دراثر گسترش‌انفجارگونة اطلاعات، شهروندان جديدي با آگاهي جهاني پديد مي‌آيند».

همانگونه كه از تعريف فوق استنباط مي‌شود، جهاني شدن فرايندي چندبعدي است. به عنوان مثال WTO يا سازمان تجارت جهاني مصداق عيني يكپارچگي و آزاد سازي اقتصادي است و در بعد سياسي تلاش غرب در جهت اشاعه مكتب و انديشه ليبراليسم مطرح مي‌شود.

اما آنچه در اين مقاله بيشتر مورد توجه مي‌باشد، جهاني شدن در بعد فرهنگي است. اگر جهاني شدن را به معناي گسترش‌آزاد اطلاعات و انديشه‌ها و فرارفتن باورها و ارزشها از درون مرزها و بطور كلي از بين رفتن مرزهاي ميان جوامع بدانيم، آنگاه اين سوال مطرح است كه آينده فرهنگي ملّت‌ها و جوامع چه سرنوشتي خواهد داشت. آيا ما در آيندة نزديك شاهد شكل‌گيري جامعةتوده‌وارجهاني و ذوب فرهنگ‌هاي ملّي و محلي در يك فرهنگ غالب خواهيم بود؟ آيا جهان معاصر صحنة برخورد و تضاد ميان فرهنگ‌ها خواهد بود يا برعكس تعامل و گفتگوي بين تمدن‌ها؟ و در نهايت اينكه آيا جوامع بايد در تماس فرهنگي با ملل ديگر موضعي فعـّال اقتباس مي‌كنند يا منفعل؟ اينها همگي سؤالاتي است كه در ارتباط با مقوله جهاني شدن فرهنگ مطرح است و از ديدگاه‌هاي متفاوت، پاسخ‌هاي متفاوتي مي‌تواند داشته باشد. اينك به طرح و بررسي اين ديدگاه‌ها مي‌پردازيم:

از كساني كه نخستين بار با طرح «دهكدة جهاني»، به بحث راجع به آيندة روابط فرهنگي جوامع پرداخت «مك لوهان» بود. مك لوهان در حوزة جامعه شناسي ارتباطات و رسانه‌هاي گروهي با طرح دهكدة جهاني، نقش تلويزيون را در ايجاد يكپارچگي و تجانس فرهنگي مورد تحليل و بررسي قرار داد. او تاريخ روابط اجتماعي و فرهنگي بشر را به سه دوره تقسيم مي‌كند.

در مرحلة نخست كه از نظر او مرحلة قبيله‌اي نام دارد، ارتباط بين افراد به صورت محلي و عمدتاً ازطريق تعاملات شفاهي و مستقيم بود. در اين مرحله، كنش اجتماعي، مستقيم و رودر رو است و انتقال فرهنگ در سطحي محدود بين افراد گروه (قبيله يا دهكده) صورت مي‌گيرد. از ويژگي‌هاي اين دوره عدم تجانس جامعه و تقسيم جامعه به گروههاي پراكنده و قبايل و دهكده‌هايي است كه هركدام با خرده‌فرهنگ خاص خود از گروهها و قبايل ديگر تفكيك مي‌شوند. ارتباط گفتاري به تعبير مك لوهان يك رسانه سرد است كه هر پنج حس را بكار مي‌گيرد.

دورة دوم با اختراع صنعت چاپ آغاز مي‌شود. تبديل نمادهاي صوتي به نوشتاري و چاپ كتاب اين امكان را براي افراد فراهم كرد تا بتوانند خارج از فعاليت‌هاي اشتراكي و رو در رو، به تفكر عميق پرداخته و از فوايد صنعت چاپ رشد ملي‌گرايي را مي‌توان عنوان كرد. مك لوهان چاپ را مرحلة قبيله‌گريزي و پيوستن به فرهنگ ملي مي‌داند.

مرحلة سوم با اختراع تلويزيون آغاز مي‌شود.تلويزيون ديگربار مسألةمشاركت و دخالت مخاطب را مطرح و به صورت جزء اساسي فرآيند ارتباط درمي‌آورد. البته با اين تفاوت كه اين بار بجاي دهكدة قبيله‌اي، با دهكدة جهاني روبرو هستيم . تلويزيون با اشاعه معاني يكسان در سطح جامعه، تجانس و يكپارچگي ايجاد كرده ولي اين بار بجاي «ماي محلي» شاهد شكل‌گيري «ماي ملّي» در سطح يك دولت ـ ملّت مي‌باشيم.

بطور كلي از نظر مك لوهان با رشد و گسترش رسانه‌ها خصوصاً تلويزيون، تمامي خرده‌فرهنگ‌ها در يكديگر ذوب شده و جامعة توده‌وار جهاني با مردمي متحد الشكل چه از نظر رفتار و طرز سلوك و چه از نظر نوع انديشه و طرز فكر شكل مي‌گيرد. و اما اينكه كدام نظام فرهنگي، فرهنگ غالب خواهد بود، برخي عقيده دارند كه با توجه به برتري غرب به لحاظ در اختيار داشتن ابزار و وسايل ارتباطي چه از لحاظ كمي و چه از لحاظ كيفي، جهان آينده به سوي فرهنگ و نظام سرمايه‌داري غرب حركت كرد. و با طرح مسائلي چون مك دوناليزه شدن و امريكائي شدن، اينگونه توجيه مي‌كنند كه ما در آينده شاهد پايان دورة تاريخي و جهان شمولي دموكراسي ليبرال غربي به عنوان آخرين دولت بشري خواهيم بود.

برخلاف نظر مك لوهان كه قائل به ذوب فرهنگ‌ها و شكل‌گيري دهكدة جهاني است، «هانتيگتون» صاحبنظر علوم سياسي و اجتماعي آمريكا، جهان آينده را صحنة برخورد و نزاع بين فرهنگ‌ها و تمدن‌هاي مختلف مي‌بيند. وي معتقد است با وجود فرهنگ و تمدن‌هاي مختلف با آرمان‌ها و عقايد متفاوت و در برخي موارد متعارض، رسيدن به جامعه توده‌وار و متجانس جهاني امكان پذير نيست و جهان آينده، برخلاف تصور پاره‌اي از متفكرين، جهاني چندقطبي خواهد بود. هانتيگتون معتقد است درحال حاضر جهان به چند حوزة تمدن تفكيك شده است و هر يك از اين حوزه‌ها به لحاظ ايدئولوژي و نظام ارزشي با حوزه‌هاي ديگر در تضاد است. در درون هر يك از اين حوزه‌ها، شكلي بنيادگرايانه رشد كرده و برخورد ميان اين اشكال بنيادگرايانه، صلح جهاني را تهديد مي‌كند. اين اشكال بنيادگرايانه در مكاتب اسلام، پروتستانيسم، كاتوليسم، هندوئيسم، بودائيسم، كنفسيوايسم و صهيونيسم تبلور مي‌يابد. نمونه‌هاي عيني آن را مي‌توان در برخورد هندوها و مسلمانان در هند، اعراب و اسرائيل و بر خورد نظامي آمريكا با مسلمانان در افغانستان و عراق مشاهده‌كرد. هانتيگتون معتقد است فروپاشي كمونيسم و افزايش جمعيت در جهان اسلام به تغيير موازنة ديني ميان اسلام و مسيحيت منتهي مي‌شود و جهان به صورت چند قطبي در مي‌آيد.

قابل ذكر است كه در برابر نظرية برخوردتمدن‌ها، نظرية گفتگوي تمدن‌ها از سوي سيد محمد خاتمي رئيس جمهور ايران مطرح شد و مورد توجه مجامع بين‌المللي قرار گرفت.

علاوه بر دو ديگاه مطرح شده در بالا، ديدگاه ديگري نيز از منظر پست مدرنيسم به اين مقوله مي‌تواند مورد بررسي قرار گيرد. در اين حوزه جهاني شدن با شرايط فرا مدرن ارتباط مي‌يابد. پست‌مدرنيسم در حوزة جامعه‌شناسي ارائه يك ديدگاه كلي و جهان شمول را رد كرده و قائل به اين است كه ما حق نداريم دنيا را با يك تئوري پهن دامنه و كلان نگر مورد ارزيابي قرار دهيم بلكه بايد با توجه به مقتضيات و در نظر گرفتن ظرف زمان و مكان، هر پديده را مورد بررسي قرار داد. در اين ديدگاه فرهنگ‌هاي بومي و محلّي در برخورد با فرهنگ‌هاي بيگانه بطور كلي ذوب يا نابود نمي‌شوند بلكه رسانه‌ها با انتقال فرهنگ جوامع مختلف به بخش‌هاي ديگر دنيا، محيط فرهنگي را متنوع مي‌كنند و نسل امروز در جامعة فرامدرن در دنيايي متنوع از نظر فرهنگي زيست مي‌كند. نسل جديد هويت خود را از طريق آزمون و خطا و با چهل تكـه سـازي شكل مي‌دهد. برخـلاف نسـل قديـم كه هـويتش را از طريق آنچه از گذشتگان به او رسيده مي‌ساخته.برطبق اين ديدگاه نسل جديد تكه‌هايي از فرهنگ‌هاي متنوع فراروي خود را همانند يك پازل كنار هم چيده و بدين گونه اجتماعي مي‌شود. به عنوان مثال يك جوان غربي در تماس با فرهنگ‌هاي مختلف از طريق رسانه‌ها و اينترنت، عرفان و مديتيشن را از شرق و فلان سبك خاص لباس پوشيدن را از نقطة ديگري از دنيا گرفته و شيفتة فلان سبك موسيقي دريكي از قبايل دورافتاده افريقا مي‌شود.

در خاتمه بايد گفت ما هركدام از ديدگاههاي فوق‌الذكر را بپذيريم يا رد كنيم، در اين امر كه فرايند جهاني شدن به عنوان يك واقعيت، زندگي اجتماعي، فرهنگي اقتصادي و سياسي جوامع را تحت تأثير قرار داده. نمي‌توانيم شك كنيم. امروزه فرهنگ فراتر از مرزهاي يك جامعه، در اندك زمان كيلومترها راه را پيـموده و در خصـوصـي ترين و خالي‌ترين حوزه‌هاي‌زندگي رخنه‌مي‌كند. امروزه زمان و مكان به شدت فشرده شده و فواصل بين ملّت‌ها به حداقل رسيده است. پس بر مسئولان نظام فرهنگي فرض است تا با شناخت دقيق و فارغ از قضاوت‌هاي ارزشي، از فرصت‌هاي پيش رويي كه فرايند جهاني شدن فراهم مي‌كند حداكثر استفاده را به عمل آورده و با حسن تدبير، مخاطرات آنرا به حداقل رسانند.