نظریه سازه انگاري/ و / رسانهلیبرال،آزادنیست؟! ((به توصیه استاد احمدیان بزرگوار))
نظریه سازه انگاري Constructivism
مجموعه تلاش هاي فكري انجام گرفته در روابط بين الملل به نظريه هاي انجاميده است كه بر اساس نسبت آنها با جهان (مسايل معرفت شناسي) به نظريه هاي تبييني و تاسيسي قابل تقسيم اند. نظريه هاي تبييني در پي بيان چرايي رفتار دولت ها بوده كه بر اين اساس روابط ميان دولت ها به عنوان امري خارجي نسبت به نظريه تلقي كرده و در مقابل اين، نظريه هاي تاسيسي قرار ميگيرند قائل به اين امر ميباشند كه واقعيت ها و روابط ميان ملت ها از طريق زبان، ايده ها و مفاهيم ايجاد شده شكل ميگيرند. در اوايل دهه80 ما شاهد طرحي نو براي مطالعه واقعيت ها پديده ها و رفتارهاي بين المللي هستيم كه حد فاصل ميان نظريات تبييني و تاسيسي قرار ميگيرد (1) از اين طرح نو تحت عنوان سازه انگاري ياد برده ميشود.
سازه انگاري رويکردي است که پيش از طرح در روابط بين الملل در جامعه شناسي مطرح بوده است. از اواخر 1980 و اوايل 1990 سازه انگاري به يکي از تئوري هاي اصلي روابط بين الملل تبديل شده است.
اين نگرش بر ساخت اجتماعي واقعيت تاکيد ميکند، که همه کنش هاي انساني در فضايي اجتماعي شکل ميگيرد و معنا پيدا ميکند و اين معنا سازي است که به واقعيات جهاني شکل ميدهد. در تئوري سازه انگاري، هويت ها، هنجارها و فرهنگ نقش مهميدر سياست هاي جهاني ايفا ميکنند. هويت ها و منافع دولت ها توسط هنجارها، تعاملات و فرهنگ ها ايجاد ميشود و اين "فرايند" است که موضوع تعامل دولت ها را تعيين مينمايد.
سازه انگاري به اين امر ميپردازد که چگونه هويت ها و هنجارهاي اجتماعي مردم ميتوانند با روابط نهادينه ميان آنها گسترش يابد(2) و روابط ميان دولت ها بر اساس معنايي است که آنها براي يکديگر قائلند.
در سازه انگاري از آن جا که منافع از روابط اجتماعي حاصل ميشود و روابط دولت ها با هم بر اساس معنايي است که آنها براي يکديگر قائلند. هويت يک امر رابطه اي است که به معناي درک از خود و انتظارات از ديگران است. عمل نسبت به ديگران بر اساس معنايي است که نسبت به آن کارگزار وجود دارد. همچنين اولويت هاي بين الملل کارگزاران بر اثر جامعه پذيري درون جامعه بين الملل حاصل ميشود.
نگاه سازه انگاران به هنجار ها و قواعد نيز مهم ميباشد در زمينه تاكيد بر هنجارها با نظريات ليبرال اشتراك دارند اما تفاوت محسوسي كه با ليبرال ها دارند اينست كه ليبرالها بر جنبه تنظيميهنجارها تاکيد دارند در حالي که سازه انگارها علاوه بر جنبه تنظيميبر جنبه تکويني آنها نيز توجه ميكنند و بر اين اعتقادند که هنجارها در پي فرايند هاي مانند تعاملات بوجود ميآيند. از ميان انديشمندان اين تئوري کراتاکويل، انف و کاتزنستاين بيشتر بر اهميت هنجارها تاکيد کرده اند.
طيف وسيعي از نظريات سازه انگاري از نوع متعارف آن تا راديكال باعث شده است تا عملياتي كردن اين نظريه مشکلات خاص خود را داشته باشد. اما با اين حال سه مورد كلي را انديشمندان اين رويکرد به عنوان گزاره هاي اصلي سازه انگاري پذيرفته اند.
اين سه مورد شامل موارد زير ميباشد:
1- ساختار هاي هنجاري و فکري به اندازه ساختار هاي مادي داراي اهميت ميباشند.
2- هويت ها و هنجارها در شکل گيري منافع و کنش ها نقش تعيين کننده دارند.
3- ساختار وکارگزار متقابلا به هم شکل ميدهند.
علاوه بر آن انديشمندان مختلف رهيافت سازه انگاري تقسيم بندي هاي از تئوري سازه انگاري و مفروضه هاي آن بيان نموده اند
واينر مهمترين گزاره هاي رهيافت سازه انگاري را بدين صورت بيان مينمايد:
1- محيط جهاني تنها به عوامل مادي محدود نميشود بلکه فاکتورهاي فکري و هنجاري نيز اهميت دارند.
2- خصوصيات دولت ها نتيجه تعاملات آنها ميباشد و اينکه دولت ها داراي صفات ذاتي و از پيش تعيين شده نميباشند.
3- منافع و هويت ها مفروض و از پيش داده نميباشند بلکه نتيجه تعامل اجتماعي ميباشند که در فرايندهاي بين المللي در معرض تغيير ميباشند.
4- انواع تعامل عبارتند از: مذاکرات / چانه زني - بحث و استدلال و ارتباط همگاني و عموميبا علامت ها و سخنراني ها.
5- تصميم گيري در امور جهاني در سه سطح صورت ميگيرد:
1- نهادهاي رسمي مثل رژيم هاي امنيتي
2- فرهنگ سياسي جهاني(حکومت قانون، قواعد و هنجارها)
3- فاکتورهاي انگاره اي از جمله الگوهاي دوستي و دشمني، روابط سياسي ميان کشورها.
سازه انگاري ابتدا بيشتر با نام الکساندر ونت شناخته ميشد ولي بدنبال ناتواني تئوري هاي سنتي در پيش بيني تحولات جهاني، توسط انديشمندان ديگر رشد و گسترش يافت و در حال حاضر يکي از تئوري هاي غالب در روابط بين الملل ميباشد. از انديشمندان برجسته سازه انگاري در روابط بين الملل ميتوان به استفان وارينگ، ميچل بارنت، نيکلاس اونف، کاتزنساين، راگي، ويور، چکل و انتوني کلارک اشاره کرد.
علاوه بر واينر، چكل نيز به تقسيم بندي رهيافت سازه انگاري پرداخته است. وي اين رهيافت را به سه دسته هويتي، تفسيري و راديکال / انتقادي تقسيم ميکند. سازه انگاري هويتي که مکتب حاکم در ايالات متحده ميباشد به بررسي نقش هنجارها و در موارد معدودتري به نقش هويت ها در شکل گيري نتايج سياست بين الملل ميپردازد. انديشمندان اين دسته از لحاظ معرفت شناسي پوزيتويست اند که بيشتر به تاثير يک پديده بر پديده ديگر ميپردازد(تاثير علي هنجارها). سازه انگاري تفسيري که عموميت بيشتري در اروپا دارد به بررسي نقش زبان در ساخت واقعيت اجتماعي ميپردازد که از لحاظ معرفت شناسي پست- پوزيتويست ميباشند در اين تئور ي به تاثير a بر b پرداخته نميشود. بلکه به مقدور بودن (ممکن و شدني بودن آنها ميپردازد) و به تشريح مضمون هويت دولت ها در يک مورد خاص ميپردازد. سازه گرايي راديکال / انتقادي از کانون هاي زبان شناختي حمايت و پشتيباني ميکند. اما با تاکيد بر بازتوليد هويت ها داراي يک بعد هنجاري صريحي است. هر دو سازه انگاران تفسيري و راديکال / انتقادي، منابع اساسي تئوريکشان به رهيافت زبانشناختي ويتگنشتاين بر ميگردد و در تحليل هايشان با تاکيدي که بر گفتمان هاي فکري و معرفتي و بازي هاي زباني دارند در جرگه پست مدرن ها قرار ميگيرند.
همچنين دايز سازه انگاري را به دو دسته اجتماعي و تئوريکي تقسيم ميکند.(3) در نوع اجتماعي آن به صفت يا کيفيت واقعيت اجتماعي پرداخته ميشود (کاتزنستاين و گيدنز) و نوع تئوريکي آن به شرايط و وضعيت دانشمان از واقعيت ميپردازد. معمولا تاكيد صرف بر هويت و فاكتورهاي ايده اي در روابط بين الملل به معناي سازه انگار بودن و تحليل سازه انگارانه از بحث و يا موضوع نميباشد.
رويس اسميت سازه انگاري را به دو دسته فراملي و داخلي(اجتماعي) تقسيم ميکند که در سطح بين الملل بر نقش هنجارهاي بين المللي و در سطح داخلي بر هنجارهاي درون جامعه اشاره دارد.
اين رهيافت اعتقاد دارد که سياست بين الملل در قالب جامعه بين الملل شکل ميگيرد، (4) اين جامعه بر اساس هنجارها و قواعد خاصي قرار دارد و اين هنجارها و قواعدند که بر اساس آن منافع را شکل ميدهند و هنجارها دليل عقلاني رفتار بهتر دولت ها را فراهم مينمايند.
اين رويکرد صرفا بر شرايط و نيروهاي مادي تکيه نکرده، بلکه اولويت اصلي را به انگاره ها و انديشه ها ميدهد و تمرکز اصلي شان بر روي اعتقادات بين الاذهاني که در سطح گسترده ميان مردمان جهاني مشترک اند، قرار ميدهند. منافع و هويت هاي انسانها از طريق همان اعتقادات مشترک شکل گرفته و تبيين ميشوند.
در چارچوب تحليل سازه انگاري نميتوان سياست بين الملل را در حد يک سلسله تعاملات و رفتار هاي عقلايي و در چارچوب هاي صرف مادي و نهادي در سطوح ملي و بين الملل تقليل داد زيرا تعاملات دولت ها بر اساس يک سلسله منافع ملي تثبيت شده، شکل نگرفته است. بلکه در طول زمان به صورت نوعي الگوي رفتاري ازطريق هويت ها شکل مييابند (5) و يا باعث تشکيل هويت ميشوند.
سازه انگاري اجتماعي مدلي از تعاملات بين المللي را ارائه ميدهد که طي آن مساعي لازم را به عمل ميآورد تا تاثير هنجاري ساختار هاي نهادي بنيادي را بررسي کرده و ارتباط ميان دگرگوني هاي هنجاري، هويت و منافع دولت ها را مشخص نمايد. از آنجا که هويت دولت ها به زمينه هاي سياسي، فرهنگي و اجتماعي بستگي دارد بنابراين در وضعيت متغير به سر ميبرند، منافع مانند هويت ها از طريق عملکرد هاي اجتماعي حاصل ميشود.
براي حصول اطمينان از يک سطح قابل پيش بيني و نظم در سياست بين الملل و نيز جامعه داخلي، هويت يک امر ضروري به حساب ميآيد. سازه گرايان بر نقش فرهنگ در روابط بين الملل تاکيد دارند و کانون توجه آنان آگاهي بشري و نقشي است که اين آگاهي در روابط بين الملل ايفا ميکند. در اين رويکرد ساختار و کارگزار به شکلي متقابل بر هم تاثير ميگذارند. ساختار جدا از رويه هاي کنشگران وجود ندارد.
در اين رويکرد دولتها نهادهاي هستند که موجوديت و خصوصيتشان وابسته به باز توليد انواع خاصي از رويه هاست. دولت صرفا واحد حقوقي و يا سازمان رسمي نيست (6)بلکه مجموعه اي از رويه هاست که به شکل هنجاري قوام يافتند.
در اينجا خلاصه اي از تئوري سازه انگاري از ديد سه انديشمند برجسته اين مکتب بيان ميکنيم:
راگي سازه انگاري اجتماعي را آگاهي بشري و نقشش در امور بين الملل ميداند که متکي بر بعد بين ذهني کنش بشري است. وي بيان ميکند که هويت هاي بازيگران و منافعشان از لحاظ اجتماعي ساخته شده اند و حقيقت هاي اجتماعي براي دوام شان نياز به نهادهاي بشري(پول، ازدواج، حاکميت و...) دارند.
تاهامو، سازه انگاري را چارچوبي براي تحليل روابط بين الملل ميداند که ريشه اش به جامعه شناسي بر ميگردد و داراي فرضيات مشترکي با مکتب انگليسي است. (7)در اين رهيافت دولت ها را به مثابه موجودات اجتماعي اند که رفتارشان از قواعد، هنجارها، نهادها و هويت ها مشتق شده است. وي سازه انگاري را به عنوان يک آلترناتيو تئوريکي در مطالعه روابط بين الملل ميداند.
ونت در تئوري اجتماعي سياست بين الملل بيان ميکند که تعامل ميان بازيگران بستگي به ساختار دانش سيستم بين الملل دارد. دانش را به عنوان فرهنگ و معاني مشترک تعريف ميکند. تاثير و هستي فرهنگ جدا از عقايد اشخاص نميتواند باشد اما در عين حال به آنها نيز محدود نميشود بلکه بستگي به چگونگي مفهوم سازي ديگران دارد ونت به سه سطح کلان از ساختار هاي دانش يا فرهنگ به نام هاي هابزي، کانتي و لاکي اشاره ميكند. رفتار دولت ها در سياست خارجي بستگي به نوع فرهنگي است كه در خود دروني كرده اند. در فرهنگ هابزي تلاش براي پيروزي و تخريب ديگران وجود دارد، تاکيد زيادي بر فاکتورهاي نظاميدارد و اگر جنگي هم رخ دهد دولت ها زورشان را محدود نخواهند کرد. در فرهنگ لاکي دولت ها علي الرغم تضاد هاي که دارند به حاکميت هم احترام ميگذارند قدرت نظاميمهم است اما يک اولويت نيست. در فرهنگ کانتي دولت ها منازعات خود را بدون جنگ و خونريزي حل و فصل ميکنند و دولت ها به صورت تيميعمل ميکنند. دولت ها بر حسب نوع دروني کردن اين فرهنگ ها در خود رفتار متفاوتي را درسياست خارجي اتخاذ ميکنند(8) و به تبع وضعيت نقش آنها نيز متفاوت خواهد بود.
به نظر ونت سازه انگاري يک تئوري ساختاري از سيستم بين الملل است که:
1- دولت ها واحد هاي اصلي تحليل کردن تئوري سياست بين الملل ميباشند.
2- ساختار هاي اساسي در سيستم دولت ها بين الذهني اند.
3- هويت ها و منافع دولت ها توسط ساختار هاي اجتماعي شان و در فرايند تعامل ساخته ميشوند.
4- ساختار و کارگزار به صورت متقابل بر هم اثر ميگذارند.
مهمترين تاکيد ونت بر هويت ميباشد که در فرايند تعامل بين دولت ها ايجاد ميشود.
در نهايت ديويد پاتريك هاگتن (9) اشتراكات ميان شاخه هاي مختلف سازه انگاري به صورت زير بيان ميدارد:
- اولين اشتراك تفاوت ميان حقايق تاسيسي و مفروض است، اينكه مسائل اطراف ما بستگي به عقايد ايده اي ما به آنها دارد. تقريبا تمام سازه انگاران به فاكتورهاي ايده اي در تعيين حقايق اجتماعي توجه دارند.
- ساختار و كارگزار متقابلا ساخته ميشوند و يكي بر ديگري برتري و تسلط ندارد.
- ايده ها، هويت ها منافع دولت ها را شكل يا تكوين ميدهند و تاكيد خاصي بر ايده هاي جمعي و هنجارها دارند همان طور كه فيننمور و سكينك نوشته اند، فاكتورهاي ايده اي قابل تقليل به اشخاص نيستند.
- چهارمين فاكتور مشترك را هويت ها ميداند كه اين مورد توسط انسان ها و ايده هايشان ساخته ميشود.
انديشمندان سازه انگاري علاوه بر اشتراکاتي که بين آنها در زمينه تاکيد بر فاکتورهاي ايده اي و فکري وجود دارد اما در عين حال تفاوت هاي نيز بين آنها وجود دارد که عمده اين تفاوت ها درتعيين سطح تحليل اين انديشمندان ميباشد (10) و اين امر باعث شده است تا شاهد شاخه هاي متععدي در اين تئوري باشيم. براي مثال الکساندر ونت به اهميت تعاملات دولت ها روي سيستم بين الملل، کاتزنستاين به اهميت هنجارهاي ملي در سياست بين الملل، توماس رايس به اهميت هنجارهاي فراملي (منطقه اي و يا بين المللي) در سياست هاي داخلي و توماس دايز به اهميت اشکال حکمراني (شبکه اي، جامعه اقتصادي، دولت فدرال و همکاري دولت ها) بر بازيگران سياسي توجه اساسي دارند.
منابع:
1. جهانگير گرمي، تحولات سياست خارجي روسيه: هويت دولت و مساله غرب، چاپ اول (تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، 1384)، صفحه 27.
2. ناصر هاديان، "سازه انگاري: از روابط بينالملل تا سياست خارجي" فصلنامه سياست خارجي، سال ۱۷، ش ۴، (زمستان ۱۳۸۲): ص ۹۱۵.
3. جهانگير کرمي، "سياست خارجي از منظر تکوينگرايي اجتماعي" راهبرد، شماره ۳۱، (بهار ۱۳۸۳): ص ۱۶۰.
4. Wiener, Antje , ” onstructivism: The Limits of Bridging Gaps”, Available at: http: / / www.ciaonet.org / olj / jird / jird_sep03_wia01.pdf (may 2003)
5. Jeffrey T Checkel, “The constructivist turn in international relations theory” World Politics – Vol.50, No.2,(January 1998), pp. 324- 348.
6. V. Kubálková, Foreign Policy in a Constructed World, (New York: M.E. Sharpe, 2001), p80.
7. آندرو لينک ليتر، نو واقع گرايي، نظزيه انتقادي و مکتب برسازي، مترجم عليرضا طيب، چاپ اول (تهران: دفتر مطالعات سياسي، 1386)، 210.
8. Zehfuss Maja, Constructivism in International Relations, (londan: Cambridge Univ Pr, 2002), p, 157.
9. الکساندر ونت، نظريه اجتماعي سياست بين الملل، مترجم حميرا مشيرزاده، چاپ اول (تهران:وزارت امورخارجه، 1385)، 227.
9. David Patrick Houghton, “Reinvigorating the Study of Foreign Policy Decision Making: Toward 1
رسانهلیبرال،آزادنیست؟!
سید یاسین هاشمی
اشاره
رسانههای لیبرال در قرون گذشته سردمدار ترویج آزادی بیان و عقیده درکشورهای دنیا بودهاند. در این دوران حکومتها و شخصیتهای متعددی به وسیله همین رسانهها دشمن آزادی بشر یا مخالف حقوق بشر قلمداد شدهاند. اما از دهه 1940 و پس از جنگ جهانی دوم همین مطبوعات و رسانههای لیبرال به تناقضهای آشکاری برخوردهاند که با مبانی لیبرالیسم همخوانی ندارد. به نظر میرسد مدعیان آزادی در این میدان به ورطه شکست نزدیک شدهاند. این نوشتار به روند شکلگیری این نوع رسانهها و تناقضهای پدید آمده در اصول و فلسفه رسانههای لیبرال میپردازد.طبق نظریه نویسندگان کتاب «چهار تئوری مطبوعات»1 چهار الگوی رسانهای در دنیا حضور دارند که در این میان الگوی رسانه لیبرال گوی سبقت را از همردیفانش ربوده و در دو قرن اخیر به گفتمان اول رسانهای تبدیل شده است. چهار الگوی مزبور عبارتند از:
1. اقتدارگرا (توتالیتاریسم) یا یکهتاز که قدیمیترین الگوی رسانهای و مطبوعاتی به شمار میآید؛
2. الگوی لیبرال یا همان آزادمنش (لیبرالیسم)؛
3. الگوی رسانه با مسؤولیت اجتماعی؛
4. الگوی رسانه کمونیسم و سوسیالیسم.2
در این میان تئوری و الگوی سوم (رسانه با مسئولیت اجتماعی) در حقیقت همان رسانه لیبرال است که مورد بازبینی قرار گرفته است. توسعه رسانه لیبرال به قرن 16 میلادی و تحولات این قرن بازمیگردد؛ تحولات و عواملی که باعث شد گفتمان لیبرالیسم در رسانه پدیدار گردد. در قرن 16 میلادی در اروپا و سپس در ایالات متحده آمریکا لیبرالیسم و افکار لیبرال و آزادمنشانه در بین متفکران و روشنفکران هواداران بسیاری یافت و به همین دلیل رسانه را نیز تحت تأثیر خود قرار داد. انقلاب صنعتی در غرب دومین عامل ایجاد رسانه لیبرال قلمداد میشود. به واقع از قرن 16 و 17 میلادی و بخصوص در قرن 18 میلادی رشد سریع صنعت در اروپا و ایالات متحده باعث شد تا صنعت به یاری رسانه بشتابد و پیامهایی که تا آن زمان به دشواری انتشار مییافت، در تیراژ وسیعی به تمام نقاط دنیا فرستاده شود.
عامل دیگری که میتوان آن را یکی از عوامل شکلگیری رسانه لیبرال دانست، سرمایهداری و کاپیتالیسم است. سرمایهداری از قرن 16 میلادی در مقابل فئودالیسم شکل گرفت و با قوت گرفتن گفتمان سرمایهداری و کاپیتالیسم، رسانه لیبرال و آزادمنش تقویت شد؛ امّا مهمترین عاملی که به رسانه لیبرال رونقی ویژه بخشید و از قرن 18 و 19 رواج یافت، «استعمار» بود.
استعمار که امروزه نیز به شکلی دیگر در جهان نمایان است، از قرن 18 میلادی آغاز شد و کشورهای قدرتمند را بر آن داشت تا دیگر ممالک را غارت کنند؛ غارتی که از سرمایههای ملی آن کشورها شروع شد و به غارت سرمایههای فکری و فرهنگی آن ملل انجامید.3 طبق نظریه کتاب «چهار تئوری مطبوعات»، الگوی رسانه لیبرال از ذهن فیلسوفان و متفکرانی چون جان لاک، جان میلتون، جان استوارت میل و توماس جفرسون سرچشمه گرفت. در واقع قرن 16 میلادی اولین تجربه مطبوعات لیبرال در مقابل مطبوعات اقتدارگرا بود، در قرن 17 پایههای فلسفی آن را بنیانگذاری کردند و در قرن 18 بود که مطبوعات لیبرال عملاً به وجود آمد.4
استعمار با ورود به کشورهای دیگر فرهنگ خود از جمله رسانه لیبرال و تفکر لیبرالیسم را نیز به کشورها تحمیل میکرد. برای نمونه در کشورهایی چون ایران، مصر و ترکیه مطبوعات عمری کوتاه دارند و به طور کلی یک پدیده عرفی و سکولار (غیر دینی) و به صورت یک حرفه و صنعت وارداتی از غرب و در شکل نماینده دموکراسی و مدرنیته اروپا به این جوامع معرفی شده است.
دو روزنامه اولیه مصر را ناپلئون بناپارت پس از تصرف این کشور در قاهره منتشر کرد و اولین روزنامه فارسی زبان در هندوستان تحت سلطه انگلستان (بریتانیا) انتشار یافت.
نخستین مطبوعات در ترکیه ابزار اصلاحات اروپایی در امپراطوری مسلمان عثمانی بودند.5 در استعمار جدید نیز ایالات متحده تهاجم رسانهای فرهنگی را یکی از ارکان سیاست خارجی و جهانی خود اعلام کرد و صدور «الگوی مطبوعات آمریکا» به همه دنیا به ویژه کشورهای اروپایی و جهان سوم تحت دکترین «جریان آزاد اطلاعات» توسعه و شدت یافت.6
تفکر لیبرال می گوید: هر انسانی حقوق فردی و آزادی دارد و باید به این آزادی احترام گذاشته شود؛ بنابر این باید آزادی افکار و آزادی بیان وجود داشته باشد.
علاوه بر آن یکی از پایههای مهم لیبرالیسم، مالکیت است؛ یعنی هر فرد این آزادی را داشته باشد که نسبت به توانایی خود هر چه میتواند در مالکیت داشته باشد.7
مالکیت و آزادی بیان، دو رکن لیبرالیسم کلاسیک بود. البته این امر در محیطی ناعادلانه شکل گرفت. یا به عبارتی دیگر، اگر چه ظاهر این دو رکن، پسندیده و عادلانه به شمار میآید، اما در باطن ناعادلانه است؛ زیرا در لیبرالیسم کسانی که قدرت مالی بیشتری دارند و میتوانند تملکات خویش را روز به روز افزایش دهند و همین طور کسانی که افکار جدیدی دارند، از فضای ایجاد شده نفع بیشتری میبرند. شاید از بُعد دیگر، لیبرالیسم اینگونه تفسیر شود که مالکان و صاحبنظران برای آزادی بیشتر خود این مکتب را راهاندازی کردهاند.
در این فضا رسانههای لیبرال روز به روز فراگیرتر شدند. در اوایل قرن 19 میلادی تیراژ روزنامههای دنیا به میلیون رسید و رادیو، تلویزیون، ماهواره و اینترنت رسانههای جدیدی بودند که در سایة تئوری رسانه لیبرال رشدی سریع یافتند.
رسانههای لیبرال پنج کاربرد و وظیفه را برای خود تعریف کردهاند:8
1.اطلاع رسانی
2.تشکل افکار عمومی
رسانه لیبرال باید محیطی را به وجود آورد که مسائل مهم در آن به بحث و مناظره گذاشته شود و جامعه و افکار عمومی با این امور درگیر شوند.
3.انتقال فرهنگ
رسانه لیبرال باید در مدت زمانی معین بتواند فرهنگ را از یک نسل به نسل دیگر انتقال دهد و به این انتقال فرهنگ کمک کند. در واقع کاری که در جامعه سنتی به عهده نهاد خانواده است، در لیبرالیسم بر عهده نهاد رسانه قرار داد. بنابر این رسانه لیبرال میتواند هر آنچه را صلاح میداند، از نسلی به نسل دیگر منتقل کند.
4.سرگرم کردن و تفریح مردم
مردم باید سرگرمی داشته باشند و رسانه وسیله سرگرمی و تفریح برای عموم است.
5. ابزار سوداگری و کسب درآمد
محتویات رسانه یک کالا است؛ بنابر این میتوان از رسانه برای توسعة تجارت بهره برد. اما با این تعاریف از رسانه به ویژه با نگاه به وظایف چهارم و پنجم رسانة لیبرال یک تناقض آشکار پدیدار میگردد: اگر رسانه وسیله سرگرمی و داد و ستد است و محتویات آن یک کالای تجاری به شمار میآید، پس نقش رسانه به عنوان یک فعالیت اجتماعی چیست؟ به همین دلیل است که هرچه از قرن 16 و 17 میلادی به سمت قرن بیستم پیش میآییم با کمال تعجب درمییابیم توانایی اجتماعی رسانه روز به روز کاهش و ابتذال و قدرت داد و ستد آن افزایش یافته است. به واقع در یک قرن اخیر الگوی رسانههای لیبرالیسم گرفتار یک سلسله تناقضهای بزرگ و بحرانی شده است؛ سرگرم کردن مردم و سوداگری وظیفه اصلی مطبوعات و رسانه شده، نه اطلاعرسانی و نظارت بر امور و رفاه اجتماعی.
عوامل اقتصادی، انحصارطلبی و تکنولوژی به تعطیلی بسیاری ازمطبوعات انجامیده، به طوری که تعداد روزنامهها در آمریکا و اروپای غربی در نیم قرن اخیر 50 درصد کاهش یافته است. برای مثال، 90 درصد شهرهای آمریکا بیش از یک روزنامه و ناشر ندارند. در پایتخت آمریکا فقط دو روزنامه منتشر میشود: «واشنگتن پست» که به یک کمپانی عظیم رسانهای متعلق است و «واشنگتن تایمز» که در سطح و تیراژی بسیار پایینتر انتشار مییابد و به کلیسای یونیفیکیشین (Unification) تعلق دارد. 9
پس از جنگ جهانی دوم متفکران دنیا متوجه میشوند که رسانهها به جایگاه عجیبی رسیدهاند. در واقع آزادی برابر است با پول و هر که توان سرمایهگذاری بیشتری دارد، آزادی بیشتری در اختیار دارد.
بایستی گفت در آستانه قرن بیستم، آزادی مطبوعات (رسانه) با مشکل بزرگی مواجه شده بود و آن خود آزادی بیان و اندیشه نبود بلکه عدم توانایی افراد مختلف و شهروندان در تکثیر به ویژه توزیع جمعی عقاید و افکار و اندیشههایشان بود که تحت وضعیت سیاسی و اقتصادی روز محدود شده بود. آزادی برای کسانی بود که میلیونها و میلیاردها دلار سرمایه داشتند و عقاید و افکار خود را به صورت کالا به بازاری عرضه میکردند که شهروندان مشتری و مصرف کننده آن به شمار میرفتند.10
در اینجا معادلهای قابل تأمل پدید میآید که به مقدمهای کوتاه نیاز دارد. پایه و ساختار رسانه لیبرال، یک رسانه سرمایهداری و خصوصی است. به عبارتی دیگر، دولت باید کمترین دخالت را در رسانه داشته باشد و این جنبه خصوصی بودن و بازرگانی بودن رسانه را پیش میکشد. حال این سؤال پیش میآید که اگر دولت به رسانههای لیبرال کمک نکند، هزینه راه اندازی و ادارة رسانه لیبرال از چه منبعی تأمین میشود؛ آگهی بازرگانی!
بنابر این معادلهای ایجاد میشود که روزنامه باید فراگیر و دارای تیراژ بالا باشد تا آگهی جذب کند. آگهی پول را به رسانه تزریق میکند تا هزینهها تأمین شود. پس جایگاه اجتماعی رسانه کاهش مییابد و موقعیت تجاری آن تشدید میگردد. رسانه باید مخاطب خود را راضی نگه دارد؛ پس کارکرد خود را در امور اصلی و اجتماعی کاهش میدهد و بُعد ابتذال و سرگرمی رسانه شدت میگیرد.11
به واقع، وقتی سهامداران یک رسانه منفعت مالی و سود کافی نداشته باشند رسانه تعطیل خواهد شد؛ بنابر این رسانه باید سود دهی داشته باشد و سوددهی فقط از راه راضی نگاه داشتن مخاطب امکانپذیر است. بدین دلیل بود که متفکران پس از جنگ جهانی دوم تصمیم به بازنگری در رسانه لیبرالیسم گرفتند و به این نتیجه رسیدند که «باید در قرائت لیبرالیسم تجدید نظر شود». یکی از اسناد پژوهشی انتشار یافته مربوط به سال 1947 میلادی است که گزارش «کمیسیون آزادی مطبوعات» در ایالات متحده میباشد.12
این گزارش با عنوان «مطبوعات آزاد و مسؤول» منتشر شد. نویسندگان این گزارش که در یک کمیسیون مرکب از سیزده شخصیت معروف علمی دانشگاهی و مدنی نوشته شده بود، یک سؤال اصلی را مطرح کردند که با حمله و انتقاد شدید ناشران و صاحبان شرکتهای مطبوعاتی و رسانهای مواجه شد.
سؤال بزرگ کمیسیون این بود: «چرا آزادی مطبوعات در خطر است؟»
پاسخ این گروه به سؤال مذکور، بسیار قابل تأمّل است.
1. افزایش مطبوعات به عنوان رسانه گروهی هیچ دلیلی برای اینکه آنها نماینده خواستهها و اطلاعات مورد نیاز مردم باشند نیست. این سر و صدای مطبوعات است نه مردم.
2. امتیاز مطبوعات در دست ناشران آنهاست و ایشان اغلب به دنبال احتیاجات خود هستند و نه جامعه. به طور صریح مطبوعات در خدمت مردم نیستند بلکه در خدمت صاحبان و جناحهای سیاسی و اقتصادی هستند.
3. آزادی مطبوعات، آزادی و حق انتشار روزنامه یا مجله نیست بلکه حق مردم در سودمند بودن محتویات آنها است. حق انتشار با حق دریافت اطلاعات صحیح و مفید برای اجتماع و حقّ دانستن و دسترسی به منابع قدرت، دو موضوع کاملاً جدا هستند.
در واقع این کمیسیون به این نتیجه بسیار جالب رسید که محتویات یک رسانه لیبرال نباید به طور کامل مطابق با خواستههای مخاطب باشد بلکه رسانه لیبرال باید آن چیزی را که جامعه به آن احتیاج دارد به مخاطب ارائه کند. بنابر این اگر خود رسانهها این کار را انجام ندهند دولت باید در این مهم دخالت کند!
این نظریه که به تئوری «مسؤولیت اجتماعی رسانهها» معروف شد، اعتراضهای بسیاری را در ایالات متحده برانگیخت؛ چرا که با قانون اساسی این کشور تعارض داشت. اما بعد از گذشت قرون 16 تا 19 و در قرن بیستم پایههای فکری رسانههای لیبرال متزلزل شد و تناقضهای آشکار این تفکر باعث رواج نظریه «مسؤولیت اجتماعی رسانهها» گردید که به صراحت با اصول لیبرالیسم کلاسیک منافات دارد. اگرچه معتقدان به این نظریه در اصل به فلسفه لیبرالیسم وفادارند اما قرائتی متفاوت از لیبرال کلاسیک را به جامعه عرضه کردند. امروزه نزدیک به 95 درصد رسانههای آمریکا، اروپا و اکثر کشورهای دنیا بر مبنای زیر ساختهای رسانه لیبرالیسم فعالیت میکنند؛ ولی پایههای این تئوری متزلزل شده است؛ تزلزلی که باید اندیشمندان، روشنفکران و قشر تحصیلکرده امّت اسلامی را از افتادن در دام لیبرالیسم بر حذر داشته، آنان را بر آن دارد تا به تعلیمات صحیح اسلامی متوسل شوند؛ چرا که «عموم انسانها میان منطق حس و منطق عقل و منطق دینی که مبتنی بر فطرت است سرگردانند و این سرگردانی قلمرو حاکمیت لیبرالیسم است.»13
برای جلوگیری از غلبه لیبرالیسم باید با این تفکر مبارزه کرد که «ما باید آنگونه حرکت کنیم که پسند دنیای امروز و مجامع بینالمللی است».14
پینوشتها
1. scharamm / wibur: for Theories of the press – 1950 sibert, freds and Peterson, The odore and
2. پروفسور حمید مولانا، الگوی مطبوعات و رسانههای اسلامی، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1382، ص 40.
3. پروفسور حمید مولانا، همایش جوان، هویت، رسانه - قم، اردیبهشت 1387.
4. پروفسور حمید مولانا، الگوی مطبوعات و رسانههای اسلامی، ص 41.
5. همان، ص 28.
6. همان، ص 39.
7. پروفسور حمید مولانا، همایش جوان، هویت، رسانه – قم، اردیبهشت 1387.
8. پروفسور حمید مولانا، الگوی مطبوعات و رسانههای اسلامی، ص 52.
9. همان، ص 51 و 52.
10. همان، ص 30 و 31.
11. پروفسور حمید مولانا، همایش جوان، هویت، رسانه - قم، اردیبهشت 1387.
12. پروفسور حمید مولانا، الگوی مطبوعات و رسانههای اسلامی، ص 32.
13. سیدمرتضی آوینی، حلزونهای خانه به دوش، تهران، ساقی، چاپ چهارم، 1380، ص 54.
14. همان، ص 33.