زمینی بودم و عشق, آسمانی / بخوان الهام را با هر بیانی
نشستم در برش مستش نمایم
ز عشقی بی ریا هستش نمایم
نگاهم با نگاهش حرفها داشت
چو دردی در دل و سوزی نهان داشت
سخنها در دل و لبهای خاموش
توگویی عشق نابش بود باهوش
وزآن شعر و طرب, جام می و نوش
به ناگه من بگشتم مست و مدهوش!
دل از کف داده و رخسار زردم
عیان بنمود قلب پر زدردم
صدای تیک و تاک دل, پَریشم
شنید از مسلک و آیین و کیشم
بگفتا رومی رومی و تک رنگ ؟
بگفتم آری هستم من به یک رنگ
بگفتا در نگاهت عشق و مستی ست
ولیکن در دلت یکتا پرستی ست !
نگاهم با نگاهش آشنا گشت
کنون سر نهان بر او عیان گشت
به یکباره سخن گفتا دو چشمم
تویی یکتا و آن که می پرستم
دل و دینم ببردی با نگاهی
شدم آواره ات در آن دو راهی
میان عقل و احساس دل من
نبردی در گرفت از مشکل من
شدم صید و شدی صیاد قلبم
دگر زان پس تویی درمان دردم
زمینی بودم و عشق, آسمانی
بخوان الهام را با هر بیانی
رهایش کن ز زنجیر زمینی
که قلب دردمندش را نبینی
بیا بنشین و بشنو راز مهرش
فدایی گشتنش از بهر عشقش
همان عشقی که پروازش بیاموخت
صفای باطنش با عشق آموخت
"حرف دل الهام"