برگ سبزی تحفه آنان که صورتشان را با سیلی سرخ نگه می دارند!

 

درد دل هایم ز فقرِ بی کسان

من چسان گویم برای ناکسان ؟

گوش باید شد برای لمس درد

صد فغان و ناله از رخسار زرد

این همه نا مردمی ها بهر چیست

وآن بنی آدم که سعدی گفت کیست؟!

آدمیت کو ؟ مسلمانی چه شد؟

ای تو با درد آشنا یارت که شد؟

این زرو زیور , نشان بندگی ست؟

آن غرور و مال مردم راهبی ست؟!

آه ای ابلیسکان نام و ننگ

تا به کی باشید هفتاد و دو رنگ؟

بازگو با آنکه با درد آشناست

با همان یاری که با دل هم نواست

ای تو الهامی که سرشار از غمی

دست آن مسکین گرفتی آدمی...!

 

"حرف دل الهام"