خسته شدم از این زندگی ...
خسته ام از نوشتن ، از عشق ...
از نوشتن از این همه احساس،
خسته از این کلمات کودکانه…
خسته از جستجو کردن،
خسته از فراموش کردن بودنم ،
فراموش کردن هستی ام...
خسته از دویدن برای رسیدن ،
برای رسیدن به هیچ !
خسته از شنیدن نجوای ناله های عاشقانه عاشقی در کنج تنهایی هایش ...
خسته ام از این اعتیاد قلبم به عشق ....
از اعتیاد چشمانم به اشک،
از اعتیاد روحم به غم و غصه ...
خسته ام از این قمار، از قمار دل !
قماری که آخرش چه برنده باشی و چه بازنده،
«بازنده ای » بیش نخواهی بود !
خسته از جارو ب کردن خرده شیشه های دل ...!!
خسته از مرهم گذاشتن بر این زخمهای کهنه ...
خسته ام.... خسته ی خسته ..!!
خسته ازاین صبر و انتظار، خسته از تکرار روزها ،
خسته شدم از رویای تو، خسته شدم از خودم ،
خسته شدم از این زندگی ...
+ نوشته شده در جمعه نوزدهم اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۲۱ ق.ظ توسط الهام کاکی
|