چون حرم از تشنگی بی تاب شد

خم به جوش آمد به سوی آب شد

او که خود هم تشنه و بی تاب بود

با دو دست خود زخون سیراب شد

در میان کارزار عشق و نفس

جنگ مغلوب و خجل آن آب شد

عشق را او این چنین معنا نمود

نزد معشوقت بباید آب شد

این بود درس علمدار حسین

عاشقی این است نه آنکه باب شد

او خدای عشق و این سر علی

تا قیامت برسر هر باب  شد

او که غم از چهره غمناک برد

دلبر ما هم زشیخ و شاب برد

عبد اویم من هم عبد عبد او

چونکه او عبد چنین ارباب شد

ای خدا دستم به دست او سپار

چونکه او مشکل گشا چون باب شد

دارم امید کرم از دست بی دست خدا

تا ببارد بر من مسکین که او میراب شد

هرکه نوشید از می اکسیر او

آتشی اندر دلش تیزاب شد

هرچه دارد کربلا آن یک طرف

یک طرف آن جا که قطع آب شد

 

"حرف دل الهام"