اگر چه حرف و غزل در نگاهمان جاری‌ست

سکوت کن دلم! این‌جا سکوت اجباری‌ست

 

چه‌قدر پیر شدم با مرور خاطره‌ها !

به ذهن خاطره‌هایم، سکوت غم‌باری‌ست

 

ورق زدم به عقب، تا رسم به کودکی‌ام

دوباره دیدن آن سادگی، چه دیداری‌ست...

 

... یکی نبود و یکی بود ... زیر سقف کبود

دوباره قصه‌ی مادر بزرگ ، تکراری‌ست

 

کسی ز حادثه‌ی عشق، قصه‌ای گوید

از عاشقی نسرودن خودش گنه‌کاری‌ست

 

همیشه عشق برایم سکوت و ابهام ‌است

شبیه دیدن او ، بین خواب و بیداری‌ست

 

دلم شکست و غزل مرد، آه ... ای مردم!

چه‌قدر طعنه و زخم زبان‌تان کاری‌ست!

 

اگر چه حرف غزل ناتمام مانده ولی

سکوت کن دلم، این‌جا سکوت اجباری‌ست!