هوس تنهایی کرده ام
جای خلوتی می خواهم و صدای او را که دائم بگوید:
دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم
ومن با صدایش در خودم غرق شوم و بغض کنم تا کلافه شوم و بگویم:
بس است دیگر!بگو دوستت ندارم.بگو از تو متنفرم.بگو برو گم شو .
و او با بغض بگوید دوستت ندارم .از تو متنفرم برو گمشو...
ومن از شنیدن آنها سبک شوم و بخندم و کیف کنم  تا کرخ شوم و دوباره هوس کنم آن صدا از پشت پنجره باز با ناز و خنده سرک بکشد و آهسته بگوید :
هر چه گفتم دروغ بود .دوستت دارم دوستتت دارم.
و من دوباره سنگین بشوم و کیف کنم و فرو بروم و گریه ام بگیرد و دوباره بازی شروع بشود و من التماس اش کنم که بگوید دوستت ندارم و او بگوید:
"چون تو می خواهی می گویم دوستت ندارم .بس که عاشقت هستم می گویم از تو متنفرم تا بخندی و بعد بپرسد
حالا راضی شدی؟سبک شدی؟
و من بگویم نه.
رفتن ات ،امدنت ،خنده ات گریه ات اشتی ات قهرت عشق ات نفرت ات دوری ات نزدیکی ات صدای ات سکوت ات یادت فراموشی ات مهرت کینه ات خواندن ات نخواندن ات و اصلا بودن ات و نبودن ات سنگین است
سنگین است سنگین است...
 
بگویم : اتفاق تو از همان اول نبایدمی افتاد و حالا که افتاده است دیگر نمی توان
آن را پاک کرد اما شاید پاک کنی باشد تا مرا برای همیشه پاک کند.

مصطفی مستور