هربرت مارکوزه در 1898 در برلین و در یک خانواده یهودی به دنیا آمد.تحصیلات خود را در علوم سیاسی و در شهر فرایبورگ به پایان رساند و مدتی شاگرد هایدگر و هوسرل بود.بهره مندی از محضر استادانی نظیر هایدگر و هوسرل و مطالعات پی گیر و خستگی ناپذیرش در فلسفه های نیچه،هگل،مارکس و مبانی روان کاوی فروید،و از همه مهمتر جودت قریحه ی فلسفی در اندیشه ی هربرت مارکوزه،زمینه و استعداد آفرینش نوعی فلسفه انتقادی را بر بنیان دیالکتیک پدید آورده،مخصوصا که دوران سازندگی و تعالی اندیشه ی او مقارن بوده است با اوج قدرت حکومت نازی ها در کشور آلمان.او رساله دکترای خود را درباره هگل نوشت و با روی کارآمدن نازی ها ابتدا به سوئیس و سپس به آمریکا مهاجرت کرد و سرانجام به دعوت هورکهایمردر 1933 به مؤسسه پژوهش های اجتماعی(مکتب فرانکفورت)پیوست.ناخشنودی او از رفتار ستمگرانه ی نازی ها،مبانی انگیزه های اصولی انتقاد و پرخاشگری را در سالهای پس از جنگ دوم جهانی،نسبت به نظام سرمایه داری و جامعه صنعتی آمریکا،در اندیشه ی او پی ریزی کرده است.در این حکومت ها و جامعه ها،مقام و منزلت حقیقی انسان،مورد بی احترامی و اهانت ضوابط و ارزشهای مادی،اعم از تکنولوژی،سیاسی،اقتصادی واقع می شوند و انسانیت مفهوم واقعی خود را از دست می دهد؛این است فاجعه بزرگ روزگار معاصر که مارکوزه بیش از انسانهای دیگر براستی از آن رنج برده است.گرفتاری انسان امروز، از نظر مارکوزه توسعه تکنولوژی نیست، بلکه شیوه بهره گیری از تکنولوژی است،یا در بیانی گسترده تر،شیوه ی بهره گیری از انسان و طبیعت به سود توسعه و تکامل تکنولوژی و مآلا به سود افزایش تولید بازدارنده یا تحمیل مصرف اجباری و به زیان آزادی و خودمختاری فرد بشری.

هنر مارکوزه تنها در ناخشنودی و انتقاد او از جامعه های معاصر و مویه گری بر نابودی ارزشهای معنوی نیست،زیرا در این باب پیروان مذاهب و اصحاب اصالت معنی بی آنکه راه عملی ارائه دهند سخنان بسیار گفته اند.هنر مارکوزه در شیوه ی تفکر و برداشت انضمامی او نسبت به این مسئله است و همچنین ارائه ی راههای عملی،آنسوی خیال پردازی و اندیشه های مجرد و انتزاعی.مارکوزه هرگز نمی گوید که از توسعه ی تکنولوژی باید کاست.هنر مارکوزه سودای به وجود آوردن نظاماتی در جوامع پیشرفته ی تکنولوژی است که آزادی فردی و خودمختاری انسان را نیروهای سرکوبنده و بازدارنده ای نابود و متلاشی نسازند.به بیان دیگر،در عرف جامعه،انسان موجودی تک ساحتی تلقی نشود و منحصرا ارزشهای مادی،زمام مقدرات او را در دست نگیرند.

طریقه ی عملی مارکوزه در مبارزه با سیطره ی بازدارنده ی تکنولوژی،آگاهی فرد از چگونگی وضع و موقع خود در جهان است.نیل بدین آگاهی در اندیشه ی او نیرویی طردکننده و منفی پدید می آورد که مبدأ تفکر یا نظریه ی انتقادی اوست.

مارکوزه رابطه ی منطقی نیروی تعقل را با نیازهای حسی و غریزی،تنها در جامعه ای آزاد که نفوذ و سیطره ی تکنولوژی، اراده و اختیار را از انسانها نگرفته باشد،ممکن و میسر می داند.انسان تک ساحتی موجودی است که در فضای آزاد پرورش نیافته و جامعه ای بازدارنده و سرکوبنده به بهانه ی تأمین حوائج و تدارک به زیستی او،بی رحمانه گرفتارش ساخته است.

شاید بتوان گفت از آغاز تاریخ بشر،همیشه آزادی اندیشه و آزادی بیان،معروض فشارهای بازدارنده ی جامعه بوده و هرگز توانگران و زورمندان ضرورت آزادی را باور نداشته اند! مارکوزه در پاسخی که به پرسشهای گروهی از حاضران در کنفرانس دیدار جهانی می دهد،پا را از این حد نیز فراتر می نهد و وجود آزادی را در سراسر تاریخ زندگی بشر انکار می کند. مارکوزه در ابراز این عقیده تا حدودی به مارکس نزدیک می شود: وضع تاریخی انسان با آزادی او هرگز سازگاری نداشته؛تاریخ تمدن حاوی سرگذشت پیکار طبقات محروم به خاطر نیل به آزادی است.

مارکس نظام طبقاتی را نشانه ای از نبودن آزادی در جامعه ی بشری می پندارد،مارکوزه علاوه براین،حلقه های زنجیر نظام تولید بازدارنده را که بر پای اراده انسان سنگینی می کند مخل آزادی او می داند.نظام تکنولوژی،آزادی را ضرورت حیات بشر تلقی نمی کند؛از این قرار،محور اصلی تفکر مارکوزه را جامعه  گسترش یافته ی صنعتی تشکیل می دهد.بی شک از دیدگاه مارکوزه،تکنیک یک واقعیت تاریخی است،واقعیتی که وضع ویژه ای در طبیعت پدید آورده و زندگی بشر را دگرگون ساخته است.مارکوزه توسعه و تکامل اعجاب آمیز تکنولوژی را ناشی از علاقه به تأمین هرچه بیشتر نیازمندیهای راستین بشر نمی داند،هدف تکنولوژی امروز استثمار و بردگی انسانهاست و از این بابت است که پیوسته بر کمیت نیازمندیهای دروغین فرد می افزاید تا به بهانه ی تأمین آنها،آزادی راستین او را نابود سازد.

تفکرات مارکوزه بیشتر بر مبنای عقاید مارکسیستی است که البته همچون سایر همفکران وی در مکتب فرانکفورت،مسائل فرهنگی و اجتماعی در کنار مسائل و بنیان های اقتصادی در آن از اهمیت بسیاری برخوردارند.به عبارت دیگر مارکوزه اگرچه بنیان تحلیل ها و انتقادات خود بر جامعه غرب را بر مناسبات اقتصادی و روابط تولید می گذارد،اما به مسائل فرهنگی نیز بی توجه نیست.مارکوزه در عین حال جوامعی را که در قرن بیستم با شیوه کمونیستی و یا سوسیالیستی اداره می شوند به باد انتقاد می گیرد و معتقد است در این کشورها تحولات با اصول سوسیالیسم هماهنگی ندارد.

انسان تک ساحتی،جامعه پیشرفته صنعتی غرب را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد؛جامعه ای که وسایل فنی تولید و توزیع و ماشین های خودکار در آن صرفا مجموعه هایی از ابزارهای تولید نیستند،بلکه با دخالت در همه ی شئون سیاسی و اجتماعی زندگی افراد،آنها را اسیر و برده خود ساخته اند.شکل سرکوبی بازدارنده در جامعه ما با آنچه در مراحل پیش از توسعه صنعتی وجود داشت متفاوت است.در جامعه های توسعه نیافته بازدارندگی معلول ناشایستگی طبیعی و ضعف تکنولوژی بوده و حال آنکه در جوامع پیشرفته معاصر ظهور این حالت بازتاب قدرت و تکامل تکنولوژی است که توانسته شایستگی ذهنی و مادی جامعه را افزایش دهد و بر تسلط آن به افراد بیافزاید.مارکوزه تولید غیر منطقی و مصرف بیهوده در این جوامع را به باد انتقاد می گیرد و می گوید: تولید غیرمنطقی و مصرف بیهوده،افراد را وامی دارد برای تأمین نیازهای روزمره که شاید مهم تر از اندیشیدن درباره آزادی و بردگی به نظر می رسد،بیش از توانایی خود کار می کنند.به این ترتیب آنها از اوقات فراغت خود می کاهند و شبانه روز به کار طاقت فرسا ادامه می دهند.

از دیدگاه مارکوزه جوامع کمونیستی نیز از این شیوه ویرانگر جامعه سرمایه داری در امان نیستند و از همین روست که او اعتبار آنها را به مثابه مخالفان واقعی سیستم سرمایه داری مورد سؤال قرار می دهد.نظام سرمایه داری فعلی دشمن خطرناکی در خارج از مرزهای خود ندارد زیرا جهان کمونیسم،هواخاهان چین یا شوروی از نظر اقتصادی و سیاسی اکنون در ردیف کاپیتالیسم درآمده اند.او در تشریح این مسئله در جای دیگر می گوید:دگرگونی جوامع سرمایه داری سوسیالیستس چنانچه در برخی جوامع مثل شوروی رخ داده با اصول سوسیالیسم هماهنگ نیست.در این جوامع نیز انسان به وسیله ابزار کار به بردگی تنزل داده شده و در تنگنای تولید منظم و رو به افزایشی گرفتار آمده است.دولت شوروی نیز توسعه صنعتی را در خدمت بقای حکومت قرار داده ، نه بهبود مستمر شرایط زندگی مردم، آسایش و رفاه بیشتر و کاهش ساعات کار.به همین ترتیب مارکوزه سقوطی قریب الوقوع را برای نظام سرمایه داری پیش بینی نمی کند و می گوید: تجربه دو جنگ جهانی گذشته ثابت نمود که با وجود واپس ماندگی عقلانی و مادی رژیم های فاشیست امکان ادامه زندگی برای آنها فراهم بوده است و نظام سرمایه داری را نیز همین عوامل نگهداری خواهند  کرد.البته این دیدگاه مارکوزه را نباید به معنای پایدار ماندن نظام سرمایه داری و سلطه همیشگی آن از نظر وی تلقی کرد.در حقیقت موتور محرکه تفکر مارکوزه همان سیر تفکر مارکسیستی است که معتقد است بشر در سرتاسر تاریخ خود به سوی آزادی در حرکت بوده است و اگرچه هیچگاه عملا به آزادی دست نیافته اما سرانجام بدان خواهد رسید و به این ترتیب می توان گفت این اندیشمند نسبت به سرانجام جوامع انسانی دیدگاه مثبتی دارد.

مارکوزه تحقق انقلاب را در جوامع پیشرفته صنعتی خواه تابع نظام کاپیتالیسم و خواه سوسیالیسم ، امری حتمی و ضروری می داند،تلاش این جامعه ها در سرکوبی روشنفکران و پدید آوردن شرایط زندگانی بهتر برای افرادی که آزادیشان دستخوش توسعه تکنولوژی واقع شده، بیهوده است.البته تفاوتهایی نیز میان اندیشه های مارکوزه و دیدگاههای مارکس به چشم می خورد.مثلا مارکوزه به نقشی که مارکس برای طبقه کارگر در جنبش های انقلابی پیش بینی کرده بود وفادار نیست. یعنی انقلاب آینده را از ناحیه ی گروههای کارگر نمی داند و به زعم او کارگران و کشاورزان و گروههای متوسط از این پس نباید نیروهای انقلابی جامعه به حساب آیند زیرا این گروهها در نظام تکنولوژی مستهلک شده و به خاطر افزایش دستمزد و رفاه نسبی زندگی به تسلیم و رضا و سازشکاری تن در داده اند. کارگران امروز با گروههای متوسط(بورژوا)حسن تفاهم و همکاری دارند و به سهم خود در راه گسترش استثمار و بهره گیری های نظام سرمایه داری فعالیت می کنند.گروههای کارگر علی رغم گذشته ای نه چندان دور،همگی آرمان های خود را از دست داده اند.از این قرار در جهان معاصر، هرگونه تفکر انتقادی و جهش انقلابی مواجه با شکست و سرکوبی می گردد.باید دانست قیام فعلی جوانان ارتباطی با جنبش های صنفی طبقه کارگر ندارد.زیرا در نظام سرمایه داری امروز و جامعه مرفه کنونی کارگران به سیستم نیازمندیهای تحمیلی پیوسته و همگام با جوانان آن را نفی و انکار نکرده اند.

با این همه انسانهای اندیشمندی که از نابخردیهای جهان تک ساحتی به خود آمده و به حالتی از نفی و انکار رسیده اند،انسانهایی که سیطره ی تکنولوژی هنوز فردیت شان را کاملا درهم نشکسته و وسایل ارتباط جمعی فرصت اندیشان،گریختن و فراتر رفتن را از ایشان نگرفته است،همچنان در مخالفت با ارزشهای تکنولوژی و سرمایه داری پابرجا ایستاده اند.پایمردی و مقاومت این انسانهای اندیشمند،سرانجام سیطره ی تکنولوژی و کاپیتالیسم را درهم خواهد شکست و جامعه ای که در آن از بازدارندگی،سرکوبی و خشونت،کوچکترین نشانی نیست،به وجود خواهد آورد.

عمده انتقادات مارکوزه به جوامع سرمایه داری بر ناتوانی آنها در فراهم آوردن آزادیهای سیاسی و اجتماعی تکیه دارد و همچنین طرد نیازهای درست و طبیعی در مقابل نیازهای نادرست و تحمیلی.مارکوزه عوامل این ناکامی را نیز در مناسبات ناسالمی که به تمرکز نیروهای تولید و تصمیم گیری منجر شده،ارزیابی می کند و معتقد است وسایل ارتباط جمعی در این جوامع به توجیه وضع موجود می پردازند.در حقیقت رسانه های جامعه سرمایه داری به مثابه عواملی خارجی و بی آنکه فرد بتواند نظارتی را بر آنها داشته باشد،نیازهایی را بر زندگی افراد تحمیل می کنند.این دستگاهها با استفاده از تبلیغات،آگهی های بازرگانی،معرفی کسانی که باید دوست شان داشت یا با آنها دشمن بود،شرایط مطلوب را برای پیشبرد اهداف سودجویانه فراهم می آورند.

نکته ای که در درک اندیشه های مارکوزه بسیار حایز اهمیت است،تکیه او بر فلسفه دیالکتیکی است.در واقع مارکوزه اندیشه هایش را بر تفکر و فلسفه دیالکتیکی بنیان می گذارد و در این چهارچوب وجود تضاد و تفاوت را در جامعه عامل حرکت و پیشرفت می داند،حال آنکه نظام سرمایه داری از نظر او در جهت سرکوب این تضاد گام برمی دارد.از نظر مارکوزه جامعه سرمایه داری با تمام امکانات تبلیغی و رسانه ای اش تلاش دارد تا فردیت افراد و قدرت ابتکار آنها را از میان ببرد و در حقیقت با یکسان سازی در زمینه های مختلف،جامعه ای تک ساحتی را با انسان های تک ساحتی به وجود آورد.او با انتقاد از تسلط ماشین بر زندگی بشر امروز،افراد چنین جوامعی را انسانهایی توصیف می کند که به دنبال شنیدن آهنگی منظم و یکنواخت به خواب رفته اند.در گذشته شرایط اجتماعی بدانگونه بود که به افراد اجازه می داد تا حساب خود را از نظام مستقر در جامعه جدا سازند.امروزه به همان نسبت که جامعه این ساحت را از فرد گرفته،اندیشه او را به سوی محدویت و بی تفاوتی کشانده است.البته در اینجا نیز رسانه های جمعی سهم مهمی در سازگار ساختن افراد و توجیه و تبیین گرایش تک ساحتی و انتقاد در جامعه دارند:شیوه بیان این وسایل تبلیغاتی به هم پیوستن و اتحاد مظاهر گوناگون جامعه و ترویج سودجویی است.جامعه در راه حصول این مقصود به شکل منظمی اندیشه های متعالی و انتقادی را سرکوب می کند.

همانگونه که اشاره شد مارکوزه وجود آزادی در جوامع سرمایه داری را زیر سؤال می برد و با اشاره به آزادی هایی که آنها را گمراه کننده می خواند،می افزاید:آزادی مطالبی که شخصا مطالب خود را به نفع دولت سانسور می کنند،آزادی انتخاب بین علائم تجاری گوناگون و اشیاء سرگرم کننده بی ارزش،چیزی است که جامعه سرمایه داری به انسانها هدیه می دهد.به واقع تنها دارا بودن حق انتخاب آزادی نیست،توانایی درک چگونگی انتخاب و ارزیابی چیزهایی که باید انتخاب شوند،نیز اهمیت دارد.

اهمیتی که مارکوزه برای وجود تضاد قایل است و آن را لازمه پویایی هر جامعه ای می داند،تا به آن حد است که دستگاههای فرهنگی و تبلیغاتی جامعه سرمایه داری را به تلاش برای سرکوب این تضادها محکوم می کند و می گوید:در قلمرو فرهنگ،نظام دیکتاتوری تازه ای آشکارا به صورت همبستگی سازمانهای جامعه با یکدیگر پدید آمده و در آثار ادبی و هنری هم که پیش از این رنگی از تضاد و ناخشنودی داشته اند،رخنه کرده و هم زیستی و بی تفاوتی پدید آورده است.مارکزه برخی حرکت های فرهنگی نظیر مکاتب سوررئالیسم را در هنر و ادبیات در دهه های 1920 و1930 به سبب مبارزه با این همسان سازی فرهنگی مورد ستایش قرار می دهد،جریانهایی که از نظر وی ویرانگر و در عین حال رهایی بخش بودند یا اقدامات هنرمندانی چون برتولت برشت و ابداع تکنیک فاصله گذاری او در تئاتر که تماشاگر را به اندیشیدن و جدایی از روی صحنه دعوت می کند.این درحالی است که جریانات غالب فرهنگی در غرب همچون رسانه های عمومی راه دیگری را پیش گرفته اند.مارکوزه به عنوان مثال به آثار نویسندگانی چون یوجین اونیل،فاکنر و فیلم هایی مثل اتوبوسی به نام هوس،گربه روی شیروانی داغ ،لولیتا و غیره اشاره می کند که قهرمان این داستانها اگرچه آدمهای خشن و بی بند و بار و بی پروایند اما چون در تسکین شهوانی خود موفق می شوند،روح پرخاشگری از وجودشان رخت برمی بندد و به انسانهایی سازگار با اوضاع و راضی و خشنود تبدیل می شوند.

دشواری بزرگ فلسفه ی انتقادی مارکوزه،تحقق آرمان انقلابی یا به اصطلاح خودش دگرگونی کیفیت جامعه صنعتی در آینده است.در شرایطی که حاکمیت جامعه،نیروهای پرخاشگر و اندیشه های طاغی را سرکوب می کند،چگونه ممکن است نهادها و سازمانهای آن معروض دگرگونی های بنیادین واقع شوند؟البته غرض مارکوزه دگرگونی کمیتهای جامعه نیست،او با توانگری و بی نیازی توسعه تکنولوژی و تکامل نیروهای مولد،هرگز پیکار نمی جوید و معتقد است که وقوع دگرگونی کیفی هیچگونه تعارضی با گسترش مادی جامعه ندارد،با این همه جامعه تکنولوژی با تمام قوا می کوشدکه هرگونه آزاداندیشی و چون وچرایی را به هر تقدیر از میان بردارد.مارکوزه با پذیرش این واقعیت اعتقاد خود را نسبت به ضرورت تحول در شئون جانعه از دست نمی دهد:او می گوید:همه ی این واقعیت ها،ضرورت دگرگونی عمیقی را در جامعه های معاصر ثابت می کند زیرا توسعه، تکامل و نظام فکری این جامعه ها در اساس غیرمنطقی به نظر می رسد.بی شبهه، تشخیص عقیده ی درست از نادرست،مصلحت واقعی از غیرواقعی،کاری است که هنوز اهمیت و اعتبار خود را از دست نداده،تنها باید با روش صحیحی آن را اعمال نمود تا به نتایج سودبخش،منجر شود.هر فرد باید این روش را بیاموزد و راه صحیح انتقاد را تشخیص دهد.مارکوزه پس از آنکه ضرورت انتقاد را در مفهوم انضمامی و عملی آن یادآور می شود،دورنمای جامعه ای را که در نتیجه ی تفکر انتقادی افراد به وجود خواهد آمدمجسم می سازد:«وقتی در جامعه،دریافتهای تازه ای راه یابد و اندیشه ها را به سوی خود خواند،تفکر انتقادی به شکل آگاهی تاریخی درخواهد آمد و در کلیه ی امور جامعه داوری خواهد کرد.»

مارکوزه چنین نتیجه می گیرد که زبان قالب در جامعه سرمایه داری امروز زبان سازشکاری و اساسا مخالف هرگونه انتقاد و بحث و مناظره است و همین از خودبیگانگی در جامعه جدید که انسانها موجودیت و هویت خود را به دارایی هایشان(خانه،ماشین،تلویزیون و...)پیوند زده اند،سبب می شود که هرگونه مردود شمردن عقلی و عاطفی این نظام در جامعه راحت طلب و ثروتمند،نشانه ناراحتی اعصاب و بی عرضگی تلقی شود.

مارکوزه بردگی جدید را نه اطاعت کورکورانه،نه کار توان فرسا،که تنها تنزل مقام بشری و ابزار و وسیله شدن انسان تعریف می کند.او همچنین رفاه ظاهری را که به بهای قربانی شدن آزادی و فراغت انسان در پای تکنولوژی ایجاد شده است،مایه سعادت جامعه بشری نمی بیند و می گوید:امروزه کارگر و کارفرما به یک برنامه تلویزیونی می نگرند،سکرتر همانگونه لباس می پوشد که دختر کارفرما،آقای سیاهپوست نیز در گوشه کادیلاک آرمیده است و همه مردم یک روزنامه را مطالعه می کنند،بی شک این گونه شباهت های صوری نشانه از میان رفتن اختلاف های طبقاتی در این جوامع نیست،بلکه برعکس روشنگر این حقیقت است که چگونه گروههای سرکوفته به ضرورت های ضامن ادامه نفوذ حاکمیت و رهبری طبقات بالای جامعه تن داده و تسلیم شده اند.

مارکوزه راه رهایی از چنین وضعیتی را نه مقابله با تکنولوژی و توسعه و پیشرفت که تغییر شرایط کار و روابط تولید و مصرف در جامعه به سود انسان ارزیابی می کند:کیفیت زندگی نیز باید مانند کمیت آن که در معرض دگرگونی های فنی و صنعتی است،تغییر پذیرد.شرایط کار در جامعه صنعتی باید به سود انسان بهبود یابد و طرح صنعتی شدن جامعه باید مبتنی بر اهداف بشردوستانه،تامین حوایج واقعی و حیاتی انسان باشد.

در حقیقت مارکوزه منادی یک جامعه دو ساحتی است که در آن تضادها امکان رشد داشته باشند.او به خردگرایی هگلی اعتقاد دارد که بر تناقض استوار است و نه همچون علم امروز که اندک اندک مفهوم تعارض را در معنای هگلی آن از یاد برده است.به این ترتیب در چنین جامعه ای مثلا در عرصه سیاسی چنانچه دو حزب یا چندین حزب وجود داشته باشندمسلما دیگر تنها منادی یک طرز تفکر و یک اندیشه نخواهند بود،چنانچه به اعتقاد وی سیستم های دوحزبی در کشورهایی مثل ایالات متحده آمریکا بدین گونه اند و معمولا کمتر در زمینه مسائل مهم سیاسی و اجتماعی اختلاف نظر اساسی میان آنها به چشم می خورد؛اگرچه مارکوزه حتی احزاب سوسیالیستی جوامع غربی را نیز منادی همان ارزش های جامعه سرمایه داری می بیند و چیزی فراتر از آنها برای عرضه ندارند.

جهان اندیشه ی دوساحتی یعنی اندیشه انتقادی و مجرد،شک نیست که دو ساحت مزبور متعارض یکدیگرند اما هردو نشانی از واقعیت دارند.ویژگی اندیشه دیالکتیکی ایجاب می کند که تضادهای موجود توسعه و تکامل یابند.مارکوزه معتقد است:برای نوسازی شالوده مادی یک جامعه آرام و خوشبخت،کاهش توانایی و توجه به هدف هایی مبتنی بر کیفیت امور،همچون مقاصد مادی و کمی،ایجاد و شرایط زمانی و مکانی که تولید را بر پایه انگیزه های روشنی به سود انسانیت تحقق بخشد،از هر جهت ضروری است.او انسان اسیر در چنبره روابط موجود در جامعه صنعتی را این چنین تصویر می کند:سرخوردگی از همه چیز خاصیت انسان روزگار ماست.پرده ضخیم گسترش تکنیک،نابرابری و بردگی انسانها را در خود پوشانده است.در این شرایط انسان پیش از آنکه از رفاه و آزادی های فردی بهره جوید،اسیر ابزار تولید است که به ظاهر در اختیار اوست.

و سرانجام این که مارکوزه هشدار می دهد جامعه مرفهی که پیوسته در کار بسیج نیروهای سرکوبنده برای دفاع از موجودیت خویش است،نمی تواند برای انسانها خوشبختی بیاورد و چنانچه کتاب انسان تک ساحتی در صفحات پایانی خود تأکید دارد«آرامش زندگی از تراکم قدرت ها به دست نمی آید،بلکه برعکس توجه به ارزشهای معنوی این آرامش را تحقق می بخشد.»

معرفی کتاب تخصصی : انسان تک ساحتی One-Dimensional Man

 هربرت مارکوزه

کتاب «انسان تک ساحتی» که یکی از مهمترین آثار هربرت مارکوزه، فیلسوف و نظریه پرداز اجتماعی مکتب فرانکفورت، است که با ترجمه محسن مؤیدی در سال 1359 توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شده بود. پس از گذشت یک دهه از چاپ چهارم، این کتاب در شمارگان 2 هزار نسخه روانه بازار نشر شده است.

مارکوزه به عنوان یکی از مؤثرترین اندیشمندان مکتب انتقادی، در کتاب «انسان تک ساحتى» که به سال 1964 به رشته تحریر درآورد، سلطه و استیلای تکنولوژهای مدرن بر انسان را به چالش می کشد و تک بعدی شدن خرد، جامعه و انسان را نتیجه منطقی مدرنیته در تمام ابعاد آن می داند؛ امری که «انسان تک ساحتی» را بازتولید می نماید.

این کتاب علاوه بر مقدمه مترجم و نویسنده بر چاپ فرانسه کتاب و سرآغاز موضوع؛ شامل سه فصل است . در فصل نخست، مارکوزه موضوع «جامعه تک ساحتی» را ذیل مباحثی چون نظارت نوظهور؛ جهان محدود سیاست؛ پیروزی وجدان تیره بخت؛ و اندیشه بسته، نقد می کند. او در فصل دوم ذیل عنوان «تفکر تک ساحتی» به مباحثی چون اندیشه منفی، ناکامی منطق تضاد؛ از منفی تا مثبت؛ و پیروزی اندیشه مثبت و فلسفه تک ساحتی می پردازد. واپسین فصل نیز با عنوان «دگرگونی های تاریخی» شامل موضوعاتی چون فلسفه و درگیری تاریخی؛ جامعه ای برای آزادی؛ و استنتاج است.

هربرت مارکوزه در برلین و در یک خانواده یهودی به دنیا آمد، تحصیلات خود را در فرایبورگ به پایان رساند و مدتی شاگرد هایدگر و هوسرل بود. او رساله دکترای خود را درباره هگل نوشت و با روی کارآمدن نازی‌ها، ابتدا به سوئیس و سپس به آمریکا مهاجرت کرد و سرانجام به دعوت هورکهایمر در1933 به مؤسسه پژوهش‌های اجتماعی (که بعدها به مکتب فرانکفورت تغییر نام پیدا کرد) پیوست.

خلاصه کتاب انسان تک ساحتی اثر هربرت مارکوزه (مکتب فرانکفورت)

مکتب فرانکفورت در فرهنگی کردن اندیشه و فرهنگی دیدن مسائل به لوکاچ و گرامشی مدیون است. نبردگاه مارکسیستی آنقدر در اقتصادی کردن تحلیل هایش پیش رفته بود که فرهنگ را به انزوا در ادبیات فکری سوق داده بود و حال آنکه انتقادی ها تقلیل گرایی ارتدوکسی را برنتافتند و با عریان نمایی سرمایه داری از زاویه و پارادایمی منفک نقشی دیگر در حوزه جامعه شناسی ایفا نمودند.

این مکتب با نام مردانی چون هورکهایمر، آدورنو، مارکوزه، اریک فروم و هابرماس شناخته می شود.اندیشمندانی که پوزیتوسیم، مارکسیم اقتصادی، ایدئولوژی، و حتی خود متد جامعه شناسی را به بوته نقد کشاندند.از منقدان و و متفکران بزرگ این مکتب هربرت مارکوزه است و یکی از شاهکارهای او انسان تک ساحتی می باشد.او یکی از لیدرهای مکتب فرانکفورت است ما که بدو لقب پیغمبری هم به جهت رهبری جنبش دانشجوی دهه 60 نیز داده اند یکی از نوشته های معروف مارکوزه کتاب انسان تک ساحتی می باشد کتابی که در آن تمام سعی نویسنده جهت برجسته کردن معایب و خلأهای جامعه سرمایه داری است.اساساً در این تلخیص سعی می شود تک ساحتی شدن را در عرصه های مختلف جامعه سرمایه داری تبیین و بررسی نماییم و آنچه را که در کتاب آمده است را با کمی دستکاری و تنقیح بازنویسی کنیم.

جامعه تک ساحتی

از نظر مارکوزه به همان نسبت که وضع اقتصادی جوامع بشری بهبود یافته آزادی اعتبار خود را از دست داده است و از معنای کلی خود فاصله گرفته است.  بی شک استقلال فکری خودمختاری حق مخالفت سیاسی بی آنکه از لحاظ نقش انتقادیشان در یک جامعه در نظر گرفته شوند عواملی هستند که پیوسته صلاحیت خود را در برآوردن نیازهای طبیعی انسانها آشکار می سازند . جامعه هایی که از این ویژگیها برخوردارند توجیه اصول و نهادهایشان به صورت قابل پذیرشش مسیر است در این جامعه هاست که انگیزه رویدادهای سیاسی را در درون باید جست تنها در این شرایط از زمینه ی مخالفتها می توان کاست نظام حکومتها هرچه باشد خواه در چارچوب آزادیهای فردی و خواه دیکتاتوری برآوردن نیازمندیهای روزافزون مردم به صورت کامل در صورتی عملی خواهد بود که استاندارد زندگی مترقی از آشکارا با نظام اقتصادی و اجتماعی و سیاسی حاکم بر مقدرات آنان تطبیق کند نه آنکه در سرنوشت افراد زیان بخش و بی اثر باشد ناهماهنگی وقتی بیشتر خواهد بود که دشواریهای سیاسی و اقتصادی مانع پیش برد کارجمعی در یک اجتماع کردد و بی برنامه های سودمند به حال مردم بخوبی اجرا نشود  در این صورت باید پرسید به چه علت توزیع ثروت باید تابع رقابتهای ناشی از آزادیهای فرد باشد در حالی که نیازمندیهای حیاتی گروهی همچنان به قوت خود باقی است؟ در ابتدا آزادی عمل در جوامع بشری به نتایج موفقیت آمیزی نرسیده و به آزادی کارکردن یا از گرسنگی مردن و خلاصه قبول کارهای دشوار محدود و منحصر بوده است.

ناامنی و اضطراب  اکثریت افراد جامعه را تهدید می کرده در این جامعه ها فرد با وجودی که از آزادی اقتصادی بهره مند بوده نقش تولید کننده ای در بازارکار نداشته از این رو اضمحلال اینگونه آزادیها از بزرگترین رویدادهای تمدن بشری به شمار آمده است تکامل تکنولوژیکی ماشین و هم آهنگی و شباهت انواع آن بر نیروی فعال بشر افزوده و چه بسا که آینده در پیش چشم او در دریچه ای از آزادی هایی که در خیال هم نپرورانده برتر از حدود نیازمندیهای روزمره اش خواهد گشود. ساخت زندگی بشر پیوسته در حال دگرگونی است در جوامع امروز فرد در این حدود آزاد است تا به کاری که نیاز زندگی بدو تحمیل کرده و او را به سوی از خودبیگانگی کشانده تن در دهد کار تمام زندگانی او را اشغال کرده حال آنکه اگر وسایل تولید بر مبنای نیازمندیهای راستین زندگانی فرد سازمان یابند و نیازمندیهای حیاتی عامل بهره گیری از این وسایل بوده باشد به سادگی می توانند نقش خود را در صیانت آزادی و اختیار انسان ایفا کنند نه آنکه این حق را در معرض نابودی قرار دهند. ارزیابی هدف مورد نظر تکنولوژی معاصر وسیله ای است که می تواند موجودیت جامعه صنعتی و توسعه یافته امروز را توجیه کند که اندیشه ای که امروزه در جامعه های صنعتی حکومت همانا ربط دادن زمان کار و فراغت انسانها به نیازمندیهای اقتصادی سیاست توسعه یا دفاع ملی و خلاصه حاکمیت ارزشهای مادی است که البته این طرز فکر بکلی نادرست و زیان بخش است. جامعه ای صنعتی که برپایه این نظر سازمان های تکنولوژیک خود را بنیان نهاده باشد کارش به توتالیتاریسم خواهد کشید. توتالیتاریسم تنها روشی وحشتناک سیاسی نباید تلقی شود دستگاهی اقتصادی- تکنولوژیک نیز هست که به نام تأمین منافع عمومی در تمام شئون یک کشور آشکارا اعمال نفوذ می کند و مسلم است که در شرایط وحشت انگیزی که توتالیتاریسم در یک سرزمین پدید آورده است مخالفت با این سیستم ممکن نیست. توتالیتاریسم به رفتاری که از دولت یا حزب سر می زند منحصر نیست و قبل از هرچیز باید این سیستم را در امر تولید و توزیع موثر بدانیم از این بابت کاملاً به سیستم پلورالیسم احزاب و روزنامه ها شباهت دارد با رعایت اصل ( تفکیک حقوق و اختیارات) و غیره.

امروزه قدرت سیاسی بر فرایند سازمان فنی تولید تسلط دارد. دولتها در جوامع صنعتی پیش رفته و همچنین جامعه های در حال توسعه نفوذ و حاکمیت خود را در امر توزیع و بهره برداری از تولیدات تکنولوژیک – علمی یا ماشینی که مورد نیاز جامعه هاست همچنان حفظ می کنند. این شیوه تولید قدرت جامعه را به صورت واحدی بزرگ و پیوسته به کار می گیرد و قبل از هر چیز منافع افراد و گروهها را زیرپا می گذارد. در کلیه جوامعی که بر پایه ی ماشینم پدید آمده اند رفتار خشونت آمیز طبیعی ماشین نقش موثرتری از رفتار فرد یا گروهها اجتماعی بر عهده دارد از این قرار می توان دانست که ماشین وسیله و ابزار سیاسی نیرومندی  برای دولتهاست با اینهمه مفهوم سیاسی ماشین معروض دگرگونه هایی واقع شده است. نیرومندی ماشین باید اساساً نیرومندی انسانی در هم فشرده و مطرود امروز باشد در قلمرو کار و تولید ماشین نیروی جنبنده ای است که با جنبش خود می تواند آدمی را به آزادی برگرداند. اینک جامعه صنعتی به مرحله ای رسیده که فرد دیگر نمی تواند براستی خود را با توجه به مفهوم سنتی آزادی (اقتصادی – سیاسی- فکری) آزاد بداند نه از آن بابت که این آزادیها مفاهیم خود را از دست داده اند بلکه بالعکس در مفهوم سنتی خود گسترش بیشتری یافته اند. امروزه از طریق به کاربردن مفاهیم ضد آزادی به تبیین انواع جدید آزادی می توان پرداخت...(صص 37، 38، 39و 40)

باید نیازهای واقعی افراد را شناخت و جهت تأمین آنها کوشید نیازهایی که منافع گروه معینی آنرا به فرد تحمیل می کند و کار توان فرسا فشار و خشونت بیدادگری و تیره بختی بدنبال دارد نادرست است تامین این نیازها ممکن است منشأ آسایش  فرد باشد ولی فرد را از درک بدبختی های عمومی باز می دارد و فرصت مبارزه را به او نمی دهند و باعث تیره بختی است. دوست داشتن هرچه دیگران می خواهند خوشگذرانی ای که حاصل کار آگهی های بازرگانی است غالباً نشانه نیازمندیهای نادرست است...

فرد در نقش و محتوی نیازهایش هیچ گونه نظارتی ندارد و آنها توسط عوامل بیرونی پدیدار می شوند.

هرگونه آزادی نخست مستلزم شناخت انواع بردگی است حال آنکه امروزه بخاطر تامین نیازهای روزمره که شاید مهمتر از اندیشیدن درباره آزادی و بردگی به نظر می رسد با یادآوری این مسائل خود را ناراحت نمی کنند این طرز فکر بزرگترین اشتباه است زیرا تاریخ پیوسته در کار دگرگون ساختن شرایط و مقتضیات جوامع بشری است تنها هدف ارزنده تاریخ جانشین ساختن نیازهای صحیح به جای غلط در یک جامعه است. به وجود آوردن شرایط تاریخی در صورتی میسر است که شیوه تامین بازدارنده نیازها بدانگونه که در جامعه های امروز متداول است متروک گردد ویژگی جامعه های صنعتی پیشرفته در سرکوبی نیازهایی است که به خاطر نیل به آزادی و رهایی پدید آمده و از آن جمله است.نیاز آزاد شدن از قید و بندهایی که آسایش و رفاه نامیده می شوند- و همچنین سرکوبی نیازهایی که حمایت نیریو ویران سازنده نظام های سرمایه داری و جامعه های به اصطلاح مرفه را برعهده گرفته اند...(ص42، 43 )

آزادی های گمراه کننده ای که فرد را مجبور می کند خارج از توان خود کار کند آزادی ای که رقابت در تعیین ارزش کالائیکه قبلاً نسبت به نرخ گذاری آن توافق شده آزادی مطبوعاتیکه شخصاًٌ مطالب خود را به سود دولت سانسور می کنند و بالاخره آزادی انتخاب بین علائم تجارت گوناگون و اشیاء سرگرم کننده و بی ارزشی.

آزادی تنها به دارا بودن حق انتخاب محدود نمی شود بهره مندی از آزادی واقعی هنگامی است که توانایی درک چگونگی انتخاب و ارزیابی چیزهایی را که باید انتخاب کند داشته باشد امکان هر گزینشی را نمی توان نشانه ای بر آزادی دانست خریداری چیزهای مختلف یا قبول مشاغل محدود هرگز نشانه آزادی مرز نیست زیرا با دخالتهایی که جامعه در کار او داشته زندگانیش را به تلخکامی و اضطراب کشانده است و غفلتی او را در برگرفته ...

از طرفی این یکدست شدن اجتماعی و توده ای شدن رفتارها نشانه از میان رفتن اختلاف طبقاتی نیست بالعکس روشنگر این حقیقت ایت که گروههای سرکوفته تا چه پایه به ضرورتهایی که ضامن ادامه نفوذ حاکمیت و رهبری طبقات بالای جامعه است گردن نهاده اند و تسلیم شده اند در پیشرفته ترین جوامع صنعتی معاصر چنان نیازهای اجتماعی وفردی طبقه حاکمه با حوائج و مصلحتهای افراد درهم آمیخته که تفاوت آنها صرفاً ذهنی و نظری است. آیا می توان از بین اقداماتی که جهت منافع ملی صورت می گیرد و منافع تراستها تفاوت گذاشت یا لذت جنسی را از مقاصد بازرگانی و سیاسی که نتیجه هردو افزایش موالید است مجزی ساخت چنین شرایطی نابخردی و غیرمعقول بودن جامعه امروزی را برای  ما هویدا می کند در چنین جامعه ای است نیاز واقعی افراد غیرضروری و ویرانی ها را آبادانی جلوه می دهند چنین جامعه ای عامل از خود بیگانگی انسان است انسانهای امروزه بر مبنای خرید و فروش کالاهائیکه که در جامعه موجود است ارزشیابی می شوند آنها موجودیتشان را در اتومبیل و خانه های آنچنانی می یابند. همانطور که قبلاً هم اشاره شد عامل این دخالت در شئون افراد تکنولوژی به معنای جدید آن است سیستم تکنولوژیک امروز با نفوذ هرچه بیشتر مردم را به پذیرش ضوابط نوظهوری در اصول تقسیم کار مجبور کرده است تأثیر عوامل دیگر جهت کسب درآمد برای زندگی وجود وحشت از پلیس و دادگستری نیرو مزید بر علت شده است دخالت تکنولوژیک در همه شئون زندگی وجود دارد و مخالفت با آن ناممکن است.

پس از بحث یعنی تک ساحتی شدن جامعه به تک ساحتی شدن در عرصه چون (ادبیات- هنر- سینما- ترمینولوژی- عشق ...) می پردازیم به گفته نویسنده:

 ادبیات تک ساحتی

 ادبیات هم دستخوش تغییر شده است و شکل قهرمان در ساحت تازه که به خود گرفته دیگر در شکل قهرمان دینی روحانی و اخلاقی نماینده نشده و غالباً ناظر به وضع موجود است یعنی خلق و خوهای ناهنجار نظیر : زندگی هنرمند امروز- فاحشه – زن نابکار – جنایت گر- محکوم- سرباز – شاعر مطرود شیطان- احمق- آنان
که زندگی شان نمی چرخد یا دست کم از راه مشروع و منظمی اعاشه نمی کنند بیان
شده اند این گونه خلق و خوها در ادبیات جامعه صنعتی پیش رفته از میان رفته ولی اصولاً زندگی نوی یافته و نمودارهای تازه ای پدید آمده اند: ستاره سینما – قهرمان ملی - بیتل- بانوی خانه دار عصبی- گانگستر- هنرپیشه – نوابغ نقش کاملاً متفاوت است. این نمودارها تصاویری از شیوه زندگانی خاصی بدست نمی دهند و شکل تغییر پذیرفته ای از همان زندگی محسوب می شوند آنان برای انکار نظام موجود به کار نمی روند بلکه وسیله ای برای تأیید آن هستند.(صص90، 91 )

هنر تک ساحتی

در این شرایط هنر هم گرفتار تک ساحتی شدن گردیده است. تکنولوژی نه تنها بسیاری از سبکهای هنری را از میان برده بلکه جوهر هنر را نابود ساخته است و امکان جدایی هنرمند از جامعه را غیرممکن کرده است.

باید اختلاف و تمایز واقعیت هنری را با واقعیت اجتماعی بشناسیم. انقطاع از واقعیت اجتماع و انکار عقلایی یا جادویی این واقعیت ویژگی اصلی هنر محسوب می شود. حتی هنر سازنده با وجودی که با مردم گفتگو می کند در عین حال از آنان فاصله می گیرد. چندین رابطه ی نزدیک و خویشاوندی می تواند بین ساختمان یک کلیسای بزرگ یا پرستشگاه کهن با مردمی که در اطراف این ابنیه هنری زندگی می کنند وجود داشته باشد.

این آثار هنری با زندگی روزانه بردگان دهقانان و صنعتگرانی که آنرا پدید آورده اند تفاوتی وحشت انگیز دارد و بدین گونه شاید با زندگی اربابان خود هنرخواه در شکل دینی یا غیر آن توجیه طرد و انکار است غایت هنر ناسازگاری با وضع موجود و نشان دادن ناخشنودی و پرخاشگری است. راه و رسم هنر در شکل گفتگوها یا سرودهایی که همه جا طنین می افکند افکار واقعیت و نوآفرینی زندگانی تازه است.

این شیوه ی طرد و نفی دینی را که هنرمند به جامعه پرآشوب که هر روز بدبختی تازه ای بر بدبختیهای گذشته اش می افزاید راه جدایی گرفته است.

جهان هنر به خاطر شکلهای افکار و نفی خود که به راستی در جامعه تجلی دارد برتری خیال پردازی خود را آشکار ساخته است هنر به زندگی خود در شکل جدایی از جامعه همچنان ادامه داده است. با وجودی که در فاصله قرن نوزدهم تا آغازقرن بیستم دوران شکوفایی دمکراسی و گسترش روابط اجتماعی بوده است فرهنگ عالی این بیگانگی را در آیین و شیوه های خاص هنر پدید آورده پیدایش سالن – کنسرت اپرا – هنرهای نمایشی بدان خاطر بوده که جامعه بشری را به ساحت دیگری ورای واقعیت رهنمون گردد. از این نظرگاه شاهکار هنری به مراسم عید شباهت دارد در این مراسم نیز آدمی از تجربه های عادی قطع می کند. در روزگار ما این بیگانگی اصولی بین هنرها و نظامات جاری تدریجاً رو به کاهش نهاده و توسعه ی تکنولوژی موجبات نابودی آنرا فراهم ساخته است امروزه گرایشهای به سوی طرد و انکار مطرود جامعه است.

ساحت معنوی انسان در دنیای مشاغل از میان رفته و آثار هنری عصیانگر و ناخشنود دیگر در جامعه ی امروز نشانی نیست هنر نیز سیری چون امور مادی دیگر یافته و از اجرای ترکیبی جامعه تکنولوژی و وسیله تزئین این جامعه تلقی شده از این قرار رنگ بازاری به خود گرفته و عامل دلگرم ساختن یا انگیزش شهوانی انسانها گردیده است.(ص 94،95 )

ترمینولوژی تک ساحتی

در سخنرانی های سیاسی کلمات معانی مخصوص یافته اند مثلاً آزادی، برابری، دمکراسی، درگفتن و نوشتن به کار می روند. در این کشورها بیان تحلیل تولید آزاد فکر آزاد انتخابات آزاد و همچنین در کشورهای شرقی توجیه کلماتی نظیر کارگران، دهقانان، سازندگی کمونیسم یا سازندگی سوسیالیسم، نابودی طبقات، معانی تازه ای یافته اند در این کشورها هرگاه طی سخنرانی های عمومی گوینده ای از مرز بسته ی مفاهیم جاری تجاوز کند مرتکب گناه و اشتباه گردیده و به تبلیغات شخصی متهم می شود. از این جهت وسایل القا مطالب و همچنین مجازات کسانی که در سخنوری  از واقعیتهای جاری روی برتابند در هر جامعه متفاوت است در سخنوری های امروز گفتگو عبارت است از استعمال بیهوده ی کلمات و تکرار غیرلازم آن ها سخن گفتن مبتنی بر طرح حقیقت و بیان کیفیت نیست ساخت تحلیلی بیان به گونه ایست که الفاظ مهم را از معانی حقیقی شان منفک می سازد و آنها را نامفهوم جلوه می دهد یا دست کم در اعلامیه ها و گفتگوهای سیاسی وضع بدین منوال است کلمات به زحمت بر معانی خود دلالت دارند. اندیشه فرد به جای درک تضادهای جامعه حالت تسلیم و رضا به خود می گیرد از این قرار بهترین شکل آزادی در جامعه امرئز بردگی و اطاعت بهترین شیوه برابری است امنیت تأثیری که سخنوری های سیاسی در اذهان عمومی بر جای نهاده اند.

در قلمرو تجربه علمی آنچه که فرد درباره ی آن به گفتگو می نشیند از معنای مجرد خالی است و کلمات جز درباره ی مفاهیم عادی و مبتذل سخن نمی گویند از این قرار گفتگو تنها به خاطر عمل صورت می گیرد و رسالتهای پیشین آن از خاطر رفته است.(صص101، 102 )

کلمات در حوزه علم هم دچار تغییر محتوایی و مفهومی شده اند مثلاً فیزیک ارسطو ماده را به یک معنا به کار می برد و فیزیک گالیله معنای دیگری از آن درک می کند.

فیزیک ارسطو جزئی از فلسفه تلقی می شد و به عنوان مقدمه ای برای فلسفه ی اولی یا دانشی بحث الوجود به کار می رفت. مفهوم ماده در فیزیک ارسطو با آنچه گالیله می پنداشت و دانشمندان پس از او گفته اند به کلی متفاوت بود. خردگرایی علمی از روش بهره گیری از ماده به خاطر سود عملی آن به امید گسترش نفوذ و دخالت بیشتر در شئون مختلف زندگی پیروی خواهد کرد و هدفهای دیگری مطمح نظر خواهد بود و مفاهیم انتزاعی را از یاد برده و ماده را در معنای محدود به کار می برد.

بر این اساس فلسفه زبان در روزگار ما توانایی انجام رسالتی را در خود نمی بیند و بیان امروز بر محور مفاهیم عادی چیزها دور می زند و امکان تجربه ای تازه را در شیوه بیان مورد تردید قرار می دهد. جملات تابع نظامی هستند که جهان امروز بدو تحمیل کرده است زبان امروز به مسائل روزمره محدود شده است در گفتگوهای رایج امروز واژه های بیان تجربه جهان در اندیشه انسانها معانی مبتذلی نظیر میز، صندلی و غیره دارند.(ص184)

تک ساحتی شدن فلسفه

نخستین کوشش مغرب زمین این بود که اثبات کند حقیقت نظری یا عملی امری عینی است نه ذهنی که نتیجه آن خردگرایی تکنولوژی است و توتالیتر در مرحله پیش از صنعتی شدن نظریات راجع به انسان و طبیعت وجود داشته که در آنها کشمکش  و تفاوت بسیار است. (مبانی سازنده خرد آدمی با مبانی ویرانگر آن پیکار جسته اند) این اختلافات به پیروزی تفکر مثبت بر اندیشه منفی شده تمدن صنعتی امروز تسلط واقعیت یک ساحتی بر اندیشه ها و به هیچ گرفتن تضادهای موجود نشانه این پیروزی است.

خاصیت دیالتیک تضاد را در طبیعت و ذهن مشاهده می کند بالعکس واقعیت مستقر در جامعه با منطق ما تعارض و تضاد پیکار می جوید و اندیشه هایی را که به زندگانی عادی تسلیم شده و دریافتی  سازگار با جهان موجود دارند تأیید می کند منطق و کلتیک با هرگونه روش مبتنی بر اصالت عمل و نگرش عینی مخالفت است با پوزیتوسیم مخالف  است و ناشایستگی های جامعه کنونی را هویدا می کند که متأسفانه مقهور  اندیشه مثبت گشته است.

سخن دیگر درباره تک ساحتی شدن فلسفه تفکر مابعدالطبیعه است.

تفکر مابعد الطبیعه که در گذشته قلمرو اساسی و راستین اندیشه ی خردگرا را تشکیل می داد اینک به صورت تفکری غیرمنطقی و غیرعلمی معرفی شده است این طرز تلقی باعث گردیده که خرد ما برتری جویی و استعلا را به دور افکند و در حوزه واقعیت توقف کند. در واپسین مرحله مکتب تحصلی معاصر و پیشرفت دانش و فن عقل نیرویی برای بلند پروازی اندیشه و گریز از واقعیت به شمار نمی رود در این مرحله اندیشه در مرزهای محدود واقعیت از آن بابت می ایستد که روش فلسفی امروز این مسیر قهقرایی را ایجاب
می کند سیر زمانه به دنبال آنست که قلمرو فلسفی را محدود سازد حتی بسیاری از فیلسوفان امروز بانگ برداشته اند که ادعای فلسفه بیهوده است و از این راه به مقصدینتوان رسید فلسفه را یارای آن نیست که واقعیت موجود را لمس کند زیرا بیم آن می رود که در نظام واقعیت تزلزلی پدید آورد.

اوستن واژه ای را که در گفتگوی عادی مردمان به کار نمی رود ناچیز می شمارد و فلسفه را بدعتی می داند که ( ما در یک بعدازظهر هنگامی که به صندلی راحتی خود تکیه داده ایم) در زبان گفتگو ایجاد کرده ایم.(ص181)

محتوای کلام تفکر جدید این است که فلسفه نباید طوری باشد که همگان نتوانند آن را بفهمند و مردم عادی آن را درک کنند آیا این محدودیت استعمال واژه ها امکان شناخت مفاهیم پیچیده شاعرانه را به ما می دهد آیا ابتذال کلمات خصوصیت عاطفی و روحیه طرد و افکار انسان را نابود نمی کند اگر زبان از این مزیتها عاری باشد بی شک اوهام و کلمات بی معنی در آن بیشتر راه خواهند یافت و رسیدن به معرفت دشوارتر خواهد شد.(ص193)

در این شرایط علت نمایی هم فراموش شده است اینک در جامعه تکنولوژی علت نمایی می تواند فعالیتهای علمی و فنی را از حالت بی اعتقادی به سرنوشت بشر خارج سازد و مرحله تاریخی نوینی را به وجود آورد که با اندیشه های طارد و نافی از انسانها هماهنگی داشته باشد با چنین شیوه ای انسان به نوعی آزادی علمی خواهد رسید و بشر را از متوقف ماندن در حوزه واقعیات نجات می دهد و شکاف میان هست و باید را پر خواهد نمود.

به نقل از :

خبر آنلاین . دیپلمات و انتشارات امیرکبیر