یک دست باتوم و یک لب خنده و دستی که تخم‌مرغ به سوی مردم دراز کرده است.


شاملو:


ای دریغ! ای دریغ
که فقر
چه به آسانی احتضار ‌ِ فضیلت است...
به هنگامی که
تو را
از بودن و ماندن
گزیر نیست.

ماندن
- آری! -
واندوهِ خویشتن را
شامگاهان
به چاه‌ساری متروک
در ‌سپردن،
فریادِ دردِ خود را
در نعره توفان
رها کردن،
و زاریِ جانِ بی‌قرار را
با هیاهوی باران
در آمیختن.

ماندن
آری
ماندن
و به تماشا نشستن
آری
به تماشا نشستن
دروغ را
که عمر
چه شاهانه می‌گذارد
به شهری که
ریا را
پنهان نمی‌کنند
و صداقتِ هم‌شهریان
تنها
در همین است.


دریغا که فقر
ممنوع ماندن است
از توانایی‌ها
به هیأتِ محکومیتی؛ -
ورنه، حدیثِ به‌هر‌ گامی
ستاره‌ها را
در‌نوشتن.
ورنه حدیثِ شادی و
از کهکشان‌ها
برگذشتن،
لبخنده و
از جرقه‌ی هر دندان
آفتابی زادن.

دریغا که فقر
چه به آسانی
احتضار ِ فضیلت است
به هنگامی که تو را
از بودن و ماندن
چاره نیست؛
بودن و ماندن
و رضا و پذیرش.
یک دست باتوم و یک لب خنده و دستی که تخم‌مرغ به سوی مردم دراز کرده است. 
شاملو:
ای دریغ! ای دریغ
که فقر
چه به آسانی احتضار ‌ِ فضیلت است
به هنگامی که
تو را
از بودن و ماندن
گزیر نیست.
 
ماندن
- آری! -
واندوهِ خویشتن را
شامگاهان
به چاه‌ساری متروک
در ‌سپردن،
فریادِ دردِ خود را
در نعره توفان
رها کردن،
و زاریِ جانِ بی‌قرار را
با هیاهوی باران
 در آمیختن.
 
ماندن
آری
ماندن
و به تماشا نشستن
آری
به تماشا نشستن
دروغ را
که عمر
چه شاهانه می‌گذارد
به شهری که
ریا را
پنهان نمی‌کنند
و صداقتِ هم‌شهریان
تنها
در همین است.
 
 
دریغا که فقر
ممنوع ماندن است
از توانایی‌ها
به هیأتِ محکومیتی؛ -
ورنه، حدیثِ به‌هر‌ گامی
ستاره‌ها را
در‌نوشتن.
ورنه حدیثِ شادی و
از کهکشان‌ها
برگذشتن،
لبخنده و
از جرقه‌ی هر دندان
آفتابی زادن.
 
دریغا که فقر
چه به آسانی
احتضار ِ فضیلت است
به هنگامی که تو را
از بودن و ماندن
چاره نیست؛
بودن و ماندن
و رضا و پذیرش.