مهربان ترینم!


بیا و این دل شوریده را غزلخوان کن

بلای جان پریشان بیا و درمان کن

***

دلم گرفته از این قصه های تلخ ای دوست

مرا به قصه شیرین عشق مهمان کن

***

نگویمت که چو فرهاد تیشه زن بر کوه

همان که گفته بدی آن همی کنم، آن کن

***

هزار مشکل ناخوانده ای که دل شکنند

به یمن و میمنت این خجسته آسان کن

***

چنان که آمدی از راه عشق، روز نخست

بمان و با من بیدل وفای پیمان کن

***

چو می سپرد بر تو عمر خویش را ، الهام

محبتش نه زبان، بلکه با دل و جان کن