بیا و این دل شوریده را غزلخوان کن...
مهربان ترینم!
بیا و این دل شوریده را غزلخوان کن
بلای جان پریشان بیا و درمان کن
***
دلم گرفته از این قصه های تلخ ای دوست
مرا به قصه شیرین عشق مهمان کن
***
نگویمت که چو فرهاد تیشه زن بر کوه
همان که گفته بدی آن همی کنم، آن کن
***
هزار مشکل ناخوانده ای که دل شکنند
به یمن و میمنت این خجسته آسان کن
***
چنان که آمدی از راه عشق، روز نخست
بمان و با من بیدل وفای پیمان کن
***
چو می سپرد بر تو عمر خویش را ، الهام
محبتش نه زبان، بلکه با دل و جان کن
+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۳:۱۰ ق.ظ توسط الهام کاکی
|