من زمین نخورده ام
مرا روزگار نه
مردم روزگار نه نه
اعتماد به نامردمان
زمین زده است
چنان که بر سقوط من
خنده ها زدند ومن
خموش وسر به جیب
که این چه سر نوشت ؟
که این چه سر گذشت ؟
بلند میشوم
بلند تر ز قبل
که پله پله میروم
بسوی ایده خودم
وحال دشمنان نزار
بساطشان به یاس
دهانشان گشاد
ودوستانمان کمی خجل
کمی دودل وبیکرانه شاد
ومن همان هما
ومن همان قلم
ومن همان سرور
ومن همان ستبر
که بوده ام
وبوده ام
خواهم بود...