خوش به حالت کبوتر هرجا بخوای پر می کشی...

خوش به حال کبوتر که آزادانه در آسمان لاجوردی به هرسویی که می خواهد پرزنان می رود و می رود و آن گونه
که دوست می دارد نفس میکشد.آب و دانه می خورد به سوی عشق می رود و در سفر تجربه ها اندوخته و به
فرزندانش می آموزد و در نهایت بی آنکه بداند چرا و چگونه به دنیا بدرود می گوید...
نه سوالی از او پرسیده می شود و نه الزامی به پاسخگویی دارد!
لذت می برد از نعمتهایی که خالق هستی برایش آفریده
و چه خوب شکر گذار موهبتهای خالق خویش است.
اگر من هم کبوتر می بودم رهاتر از باد تا اوج آسمان می رفتم .
تنهای تنها...
بی غم و غصه های دنیا ...
نه اشک و آهی نه حسرت و نیازی...
کران تا کران دور از همه کس و همه چیز ،
به دور از زمین و متعلقات آن با عشق همسفر می شدم تا نهایت آرزوها و اوج آرامش...
باور دارم...
آری این را باور دارم که امید پلی ست به سوی سعادت ، اما زمانی فرا می رسد که خسته تر از هر دلخسته ای
تنها به انتها می اندیشی تا شاید اینگونه از کج اندیشی ابلهان روزگار خلاصی یابی و طعم حیات حقیقی را
آنگونه که در خور مقام انسانی اشرف مخلوقات است چشیده و درک کنی...
و ...
امان از پندهایی که جز به واسطه تعصب ،جهل و بدتر از آن حسد عده ای ، شنیده شده و
آن لحظه که خود را در جمعی ذی شعور می یابی تنها ارزیابی که از زندگی داری پریدن است از زمین پستی ها
به بلندای حقانیت عالمانه اش چرا که تنها اوست که بر همه چیز آگاه و عالم است.
و تنها اوست که می داند راز نهان دلی را که بر عشقش عاشق است و آرزوی پرواز ورهایی دارد.
الهی ...!
ای آنکه طعم عشق را بر من چشانیده ای !
دنیای دون و بی ارزش جز با درک عشق و کمال جویی در جاده انسانیت پشیزی نمی ارزد...
پس مرا عاشقانه به اوج آسمانت بخوان تا با دلدادگی و مستی از وصال و جمال عشقی که در دلم ریشه
نموده عاشقانه نفس بکشم و تن خاکی ام را در قعر پستی و پلیدی های زمینت مدفون کرده
و با روحی آرام و شاد به سویت به رقص آیم.
ای معشوق من!
الهام دلخسته ات را دریاب که بی تو و عشق تو دلمرده ای بیش نیستم.مرا دوست بدار تا در دم با گوشه
چشمی از نگاهت جان سپارم و طعم شیرین سعادت را درک کنم...
ای مهربان ترینم!
ای تویی که بر راز های دل تنهایم آگاهی!
تا نفسی باقی ست با من و برای من بمان تا عاشقانه ستایش کنم وجود بی همتای تو را...
"حرف دل الهام"