ای تو بهترینم!
از رفتنت نمی ترسم

ترسم از این است که
تمام شهر راه بیفتند دنبال من
و سراغ تو را از من بگیرند
مگر نه اینکه
فالگیرها همه بیکار می شوند
وقتی بودنت گردش ستارگان رابه هم می ریزد
مگر نه اینکه
آهنگ نفس های تو قافیه ی شاه بیت شعرهای من است؟
ترسم از این نیست که مرا دیوانه بخوانند
می ترسم شعرهایی را به من نسبت دهند
که هیچ گاه نگفته ام
تو که بهتر می دانی
من شاعر نیستم
قلم در دست راستم
روی سفیدی کاغذ
نفس هایت را نقاشی می کند
همین...!